حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

شعری که مدام نو میشد...

hesam.farsiblog.com

نمیدانم کجای  شعر من زخمی بود

 چسب زخمی زقلم پیچید

 پیچکی بر در دیوار زخود میپیچید 

برگ دادو ززمین تا بر دیوار میرفت 

بذر عشقی شدو تا در همو بر هم میرفت

 در هم نگاشته بود پروازی پر پروانه دل پیچکو بر تابیدن

 پیله زپرواز شدن در درون قفسیم قفسی تا دل این پیچک تابنده زپیچک

 پیچک شعر ناقوس شدو شعر تابوت شدو شعر میجوشید 

شعر ضربدر شدو شعر مثلث شدو شعر تقسیم شدو

 شاعری خسته زآن درهم از خود پیچید 

شاعر از متساوی زاضلاع مساوی میشد

 این مساوات زخود بر میزان میشد

 مرکز ختم زبالابرنده دو خط نصف میشد 

نصف آن خط مثلث نبود دایره ای گم میشد

 پرگار زنقطه چرخو فلک از چرخش شعر

 شعر در وسط نقطه پرگار گم میشد

 رادیکال بزن پرش میزان بزن دو دونده دونده

 زبرگ ریزان سفسطه  بود 

که برگ میریزد یا دل شب سحر میریزد

 مغناطیس جذبی شدو جاذبه دیگر گم میشد 

جاذبه شعر شدو جذبه شعر گم میشد

 افتادن خود در زمین افتادن خود بر نگاشتن میشد

 خط بطلان حقایق زقلم گم میشد

 حقایق زقلم نو میشد 

نو زنویی زنویی دیگری نو میشد 

شعر تبر بود درخت بود چه بود در شاعر تبری زد

 ز خودش خود بلرزانیدن که بلرز از خط شعری که رسالت زآن گم میشد

 کوچه بود یا بلوار یا تقاطع یا میدان میدان رزم نبرد یا تقاطع پیکان

 خط پیکان زنبرد شوالیه هم گم میشد

 مرکب از نو به سواران به سواران مرکب رزم در جوشش شعرم مارش 

چه از فکر میشد میدان شهر شهر نشینی برج کجا بود قلم بود قلم برج ما

 برج خط آزادیست خط آزادگی از آزادیست

 این خط از نغمه عشق پر میشد

 خط دلدادگی از خط قلم پر میشد

 انگار نبردی بود با خود شکنی خود شکستیم که خود بر شکنی نو میشد

 شعر نویی سرود مرد مهتاب نشین 

تاب خوردو زمهتاب ستاره گم میشد

 چه مزاری شده این خط سروده مزاری زقلم فانوس زشعرم خط از این نو میشد

 باور کرد جیرجیرک صدای بلبل باور کرد مهتاب صدای ستاره صدای صدای خسته باور بود

 که له در بند خود گم میشد خش خش برگ صدای مردی از دور آمد یک نفر داشت زکوچه زقلم گم میشد 

توی این خط آهن قطاری سوت زد سوزن بان زخود کوک میزد 

کوک زگریه شبی دل شبی تار میشد شب تاری که تاریکی از آن گم میشد

 قطاری زشعری سوت سوت کشان ایستگاهی زندگی در بر ایستگاه تکامل بود

 که میرفت زکجا زکجا شب روان در دل شب گم میشد

 مرد راه آهن زندگی کجایست کجا توی این شعر یک نفر شعر میشد 

شاعر از سوت کشیدن صدایی آمد جان مادرت نقطه بزار خط شعر گم میشد

 شاعر-حسام الدین شفیعیان

کوزه از چه طرح عالی میداشت

حسام الدین شفیعیان-گوناگون - حسام الدین شفیعیان

شعر را کوزه گری خواست که طرحش بزند

دور دور به دستان هنرمند خودش طرح بزند

خواست شعر را به  دستش درون کوزه حرف بزند

حرف زد درون کوزه نه برون آن طرح زد

گلهای بنفشه و سنبلو آفتابگردان  برونش چه زیبا مینگشت

کوزه گر غم خود را به کوزه چه زیبا میزد

انگار تمام ساعت همان طرح زدن

خواب کوزه زطرحش برون شعر زدن

دیدم که هنر طرح زدرون خود تنهایی گذاشت

کوزه بشکستو بماند تشنگی روح غزل

غزل از روح خود از جمله همی حرف میداشت

با دل غمزده گاهی صنوبر حرف میداشت

پیچکی روی کوزه زدو طرح زعالی میداشت

کاش کوزه گر غم شعر مرا هم میکاشت

شاعر-حسام الدین شفیعیان

غبار تنهایی

حسام الدین شفیعیان-خوشنویسی-کاریکاتور-نقاشی

یک نفر در غبار تنهایی

روی سکوی سپیده دم رویایی

جایی در قصیده ای بارانی

میشود رویا شاید قصه ای برای فردایی

سکوت ممتد روزهای زمستانی

مثنوی تکیده از درخت پیچک سار روی سپیده  دم  زیبای صبحگاهی

درون برون از زندگی از درخت شکوفه های سکوت انگیز

تار سه تاری در درون تارهای غار تنهایی

حسام الدین شفیعیان

/خورشید هدایت/

hesam.farsiblog.com

/خورشید هدایت/

ای چشمه خورشید هدایت

در سپر از دوران  تاریخ هدایت

بر بر هدف در بر امید  چو خورشید

ماهو ستاره همه در  عشق چو جوشید

شعر از کلمات حرف چو باران شود آری

این هست نهال بذر تنومند صداقت

راستی در بر تعالی متعالی

هر کسی که دارد بر خود جوشش چو عالی

کوشیدنو جوشش همه در راه  بذر حمایت

حامی بر کل افلاک و کهکشانها و  جلال  درستی

از بر درستی بدر آید درستی در بر درست زیستن از خوب شدن هست

چون عشق بورزی نهال همان را به درویی درون خود از خود دیگری از آن بجویی

شعرم اگر از بر هدف در درستی جوشش بر آید هدف از راه درستی

حسام الدین شفیعیان

/ابرهای سفیدو سیاه/

hesam.farsiblog.com

/ابرهای سفیدو سیاه/

زان شکن از قفس خود زبی قفسی زخود برون

برون نما از خود ز فکر تو که گیرد جهان برون

برون نما شکسته از قفسی که خود کنی زآن برون

با خود شکن

شکن زخود زخود برون

برون نما زلاک خود زحالت به سستی ات زجان خود

طلب شکن

طلب شکن ز خود شکن

طلب بکن زخود که از خودی که میبرد تو را

مدارا میکنی با جان خویشتن که او وانگه برد در حال خویشتن

زحال خود زفکر نما

زفکر خود زمرگ نما

زمرگ زجان که میبرد زحال خود زجان نما

که جان تو مکدر است زاین جهان جهان بساز

به حرف خود زبوته ای که خشک شده طبیعتی دگر بساز

طبیب حال خود بشو که حال دیگران شوی

زبهتر از زقبل آن زبعد آن که جان شوی

زمردگی نمانده بر زمین که زمان شکن زخود شکن زخود برون زغار فکر زحال بعد به من که میرسی 

زحال من زبعد من زقبل من زحال زیرو بم زمن مشو برای مردمی زبد زخوب شو ای همی زخود

زخود بساز که دیگری زآن بسازد از تویی

نه آن مشو که بدتری شود زبعد تو زبد زبد زدن به خوب بزن به جانخود قلم بزن

زفکر خود شکر بزن قهوه ی تلخ خود به زندگی مزن که میزند زحال خود به حال دیگری زبد زدن زفعل حال که ماضی زقبل آن زبد شدن به بهتری که میشود سخن شکن زبدترو سخن ببر زبهتری

محال نیست که آرزو به جان فکر زده خیال خیال بکن که میشود زحال تو زبهتری

زآن عمل زآن که میشود زبعد خود گذاشتن چو فکر نیکو بهتری

نهان نمیشود جهان ز ابرهای تارو مه

ببار که باران تو شود رنگین کمان بهتری

حسام الدین شفیعیان