فهم و نافهمی چیست؟ فهم موجب ارتقای انسانی هست و نافهمی موجب بدی و شرارت و در نافهمی ضرر به چیست؟ ضرر به خود اول هست.خواب زدگی و بی تفاوتی از چیست؟و چیستی بی تفاوتی ضرر آن به چیست؟ پس آنی که به حکمت ها و رازها واقف شود نه خود به هراس افتد و نه ضرر کند و آنکسی که در حکمت و در رازها واقف نشود خود و ماحصل خود را به باد دهد. و آنکسی و کسانی که در خواب افتند ضرر بر خود رسانند و هر وقت در پری و در حکمت واقف شوی خواهی دانست که خود به خود کسی ضرر نمی رساند و کسی که به خود ضرر نمیرساند هیچوقت دستور به ضرر خود هم نمیدهد چون تعقل و تفکر دارد و انسان با تفکر و تعقل به ضرر خود کاری نمیکند مگر آنکسی و کسانی که در منافع به خود ضرر برسانند و آن موقع خباثت هر فریب را در دل های آن ها به تاریکی روشن گرداند. پس انسان تعقل مدار و با فکر در حرف و گفتارش و پر شدنش فهم جاری خواهد شد و این که کسی که فهم کند و فهیم باشد برای جهان مفید هست و آن کسی که فهیم نباشد و نافهمی داشته باشد در منافع امورات زمینی ضرر برساند پس آنی نهراسد که نه دل بسته منافع زمینی باشد نه دل بسته امورات مادی و نه پربار از حرام نباشد و هر چه باشد در سختی ها صبور و در خواستگاه رضایت جلال او کوشا زیرا این زمین سراب هست و سراب بی فایده.مثال گنجی میباشد که در راه جستن آن مثال نیش مار هم زنند و هم افتند و آنکه در این گنج زمینی نباشد اگر افتد عاقبتش نیکو و اگر هر چقدر ماند مفید باشد . اما همه احوال بدی ها از بی ایمانی به جهان بعد اینجا هست و آنکه ایمان به حساب و کتاب و سرای بی زوال داشته باشد یک فرصت را فرصت نیکو و آنکه و آنان که در فرصت نیکو نا نیکویی گیرند عذری در فرصت ندارند زیرا فرصت نیکو شدن داشتند و آنانی و آنکه فرصت دوباره را نیکو ارج دهد از فرصت همان نیکو در نیکویی شود پس چه خوبست که جز برای هدف و جلال و آنچه به آن برای آن برای آنی که او خواهد و شود و همان شود و قدرت خواستگاه اراده به آنچه در آن ممکن هست شود.آمین
انسانی در خصلت های خود باید نظر کند و مثال یک آینه در برابر آن قرار دهد خود را انسانی که حتی به مورچه ای آزارش نرسد در خصلت خود نظر کند و بیند این خصلت چگونه هست و انسانی اگر این خصلت ها را پازل کند و فهم کند به آن میرسد.پس آنی که در خصلت ها و اعمال خود نظر میکند به عمق اخلاقیات خود نظر میکند پس آنی که نه حریص مال دنیا نباشد و نه حریص جاه و مقام فانی به مقام معنوی می اندیشد. حال آنی هم که در ان مقامات باشد خدمت کند چه عیب. ولی آنی که هر گونه مدار خدمت را در همان موقعیتی که هست بیابد همان مدار برایش اصل نوک پیکان هدف در رضایت جلال در هدف اصلی میشود و بعد آن وارد شدن و سوزن و اندازه آن را میداند پس در همان مدار که به درستی کار کند همان نقطه خط میشود تعادل و بنای درستی.
پس مسئله مائده آسمانی و آن ازدحام جمعیت زیاد مردم.که بیشتر فقرا بودند اما در منظر خدا فقیر و غنی مد نظر نیست بلکه مد نظر خدا انسانیت هست.خب وضعیت زندگی و اقتصادی عیسی آن زمان با آن وضعیت و مردم هم وضعیت مطلوبی نداشتند دیگر فکر کردند که با این وضعیت عیسی از آنها چگونه پذیرایی کند.در حالی که زر و سرمایه زور دست آنها بود.اما برکت آن و ماهی ها و نان ها بود که دست یاری پدر رسید.برکت مهمتر هست یا انبوه غذا و برکت غذا و مائده معروف آسمانی.پس جمعیت هم که آمد عیسی سرافکنده نشد بلکه سرافراز شد هر چند اگر گسیل دادن جمعیت کمک نقدی نباشد کمک خداوند پدر بر آن باشد که اینگونه بود که عیسی کمک های زیادی را در غالب معجزات و شفا دادن و آنها که ایمانشان در قدرت شفا یافتنشان شتافت باز هم در این امر شکست بر عیسی نبود.پس انواع اقسام نقشه ها با خنثی شدن آن روبرو شد حتی در قضیه مریم مجدلیه و آوردن او پیش عیسی والا آنها کسی بودند که خودشان میبریدندو حکم میدادند میخواستند به هر نحوی شده غالب آیند و اما آن حرفی که مسیح زد حرفی اصلاح گرانه بود نه حرفی که خشونت کند زیرا اگر خشونت را میخواستند به او حواله دهند و بعد طبق شریعت موسی برخورد کند باز میگفتند این هم از شریعت موسی پیروی کرده و نبی ماست. هر چند او شریعت را بخوبی میدانست اما از قید بند های در ان افتاده آنها را میخواست رها سازد قید بندهای زوم روی بعضی شریعت ها و ول کردن اصل شریعت. اول شرایط زمانه خود را میدید و بعد شرایط زمانه حکم عالی داد هر کسی گناه نکرده اولین سنگ را بزند همه انداختند چگونه این حکم را داد گناهکاران جمع شده تا گناهی را تنبیه سخت کنند و بعد آن مجدلیه شد قدیس چگونه این اصلاح عمیق در مجدلیه شکل گرفت چون دید کسی بجای انکه او را به کام مرگ بفرستد به نجات فرستاد و آنگونه زنی شد که الگو شد بر خوب زیستن و خوبی کردنو و شد مجدلیه قدیس ولی آنجا در گناه میمرد و فایده نجات یک نفر نجات یک جمع زیاد و اتفاقات مهم در زندگی رسولان مثال متی .و... این روش با گناهکاران نشستن جمع که متی آورد از باجگیران جبر نمیکرد بلکه آنی که نجات را میافت بند اتصال نجات وصل میشد.اگر مسیح در باغ جتسیمانی به پطرس گفت غلاف کند چون حتی هجوم آنها و برخورد مسیح را دیدند فقط بدنبال آتو بودند همه گونه و بدون آن هم او را گرفتند دیگر زدند به در خشونت. کم آوردند چون پس به تهمت دروغ و شاهدان دروغگو روی آوردند خودشان به بدبختی افتادند زیرا از تاریکی پیروی کردند آن هم تاریکی که روزی به همانها رحم نمیکند و رسم جهال و ستمکاران همین هست به هیچ کسی جز منافع زمینیشان فکر نمیکنند.پس گفت غلاف کن و از خشونت بدش می آمد زیرا خشونت خشم را دوست نمیداشت اما پطرس زدو گوش یکی از آنها را برید و زد خورد کرد اما مسیح گوش آن شخص را با گلی از روی زمین برداشت و بر گوش او چسباند و سالم شد.شفا داد او را. و خداوند دست یاری پدر در برخاستن او از مردگان این هم خود یک نشان بسیار مهم از قدرت پدر خداوند در زنده کردن مردگان. و اما مسئله زمانه عیسی چون هست بیشتر سعی بر روایت زمانه هست. پس شریعت را از بند منافع در آوردن و انسان سازی و از بند دروغ در آوردن در عملکرد افراد از اینکه اگر تاثیر انسان سازی آنقدر عمیق هست انسانها جای گناه عاشق خدا میشوند و این عشق و معرفت را در خدمت به خدا پیدا میکنند.اما اگر شرایط سخت در آن اعمال سخت جریان آید همانها که حکم شریعت میکنند خود مجرمند نه آنی که خطا میکند زیرا آنقدر شرایط گند شده بود که یک آشفتگی در آن بود. آشفتگی دو سلطه بر لج هم از رومیها و یهویان بر علیه هم در ظاهر دوست هم زیرا میدانستند سرزمینشان در یوق رومیهاست.و سلطنت خود را از یهودیان میخواستند.و بعد دیگر آن تعالیم آنها انطباق با شرایط آنها نداشت زیرا تعالیمی میدادند که شرایط بد را در آن از ترس یوق بندگی کرده بودند و اولین اصل آن نجات موسی و بنی اسرائیل را فراموش و بند شریعت در انجام کارهای دیگر در سخت گیری بر مردم شده بودند زیرا از آنها میترسیدند و بر مردم چیره شده بودند.
آنکه رضایت خدا را سبقت بر رضایت مخلوقات دهد بر حسب اراده خدا در جلال خداوند میکوشد و انکه سبقت اراده خلق و رضایت خلق را جوید در همت آن بر کسب منافع زمینی یا حسب پیروزی بر هم کار میکند و آنکه در حسب منافع و مطامع زمینی کوشد در همان راه سرنگون شود.پس کوشیدن در راه خدا یعنی رضایت خداوند نه رضایت خشنودی خلق بلکه رضایت خدا در رضایت مومنان حقیقی ایمانی بر حسب رضایت از آنانی که مورد ظلم واقع شدند هست نه آنی که بره ها را خورده پربار از گوشت آن هیکل اندوخته و زور و ستم روا دارد و پرباری آن را همت خود بداند در حالی که از همت خوردن بره ها پر شود.پس آنی که تکیده و کم استخوان از باد بردن آن شود را خدا مستحکم و آنی که پربار از خونست بر همان پرباری باد ببرد.پس اگر همت در همت خود باشد چه اشکال خورد و خوراند بر دیگری نه از مطامع دین یا مطامع آنچه بیت المال مردم از هر اعتقادی که باشد پر از گناه شود در این راه سختتر بر او رود زیرا راه خدا شوخی بردار نیست هر چند بر مکر های خود خود را از جای برکنند.زیرا مکر دامن صاحب مکر را میگیرد و بذر نو کلام نو شود در هر کلامی برای هر اعتقادی اما آنکه سختی کشد و آنی خندد کدام دنیای بعد اینو حساب یا کور هست یا راه بینا شدن را نیافته یا آنچه بر او شتافتند راهی بوده که میخواستند و اما آنی که راه حقیقت را ترس انگارند در ترس خود از اعمال خود آنهاست زیرا آنی نزد حقیقت طلبی آید که راه حقیقت را خواهد حتی به راهنمایی دیگری.و آنچه عرضه شود بر تفکر جاری گردد و حسب آنچه خدا ارزش دهد والا شود در نزد خدا پس آنچه که عرضه میشود سنجیده میشود اما انچه از آسمان هست سنجیده شدنش بینش تفکر بینایی هست زیرا خداوند در اثار قدرتش بر آسمان نیاز به تایید ندارد مگر آنچه درست هست را جویند و آنچه نادرست هست معلوم شود پس بر آنچه که درست هست نکوبند و بر آنچه که نادرست آید کوبند و این خصومت درون از برون در حقیقت زمانهایی هست که به آن گوشه گیری و زدودن ها و در خود رفتن ها کم ارزش شدن زمینی سعی بر ارزش در مقام آسمانی در راه رضایت مخلوقات خدا آنها که حقیقت را میخواهند بدانند و درست کردار شوند هر چند بر آنها بتوان قدرت رسانه ای یافت نشود به آسانی اما انجام وظیفه انسانی در بر خدا یعنی آنچه رضایت خداست.
در واقع وقتی به کلمه زامبی نگاه میکنیم و سودش کجاست؟به این معنی میرسیم که زامبی آیا سود میدهد یا زامبی ها سود میدهند؟اصلان چرا اینقدر فیلمو بازی و ساخت زامبی رونق گرفت از کهن آن تا نوین آن.نوین آن در چرخه کهن آن نهفته بوده؟بذر تاریکی رشد نمود کرده؟ و بیدار به موقع سود دهی شده؟در واقع زامبی ها مهم نیستند مهم سود زامبی هاست در ریشه کهن و مدرن آن.جنگ اقتصادی زامبی جنگ معنوی زامبی جنگ فرهنگی زامبی و جشن مخصوص آن و وهم و نوعی زامبی در سود چه میدهد مهم میشود؟زامبی از تفکر وارد جریان بدن میشود تفکری که زامبی میسازد انسان را از طریق فکر بر بشریت وارد میشود یعنی زامبی وارد تفکر میشود و بعد سود میدهد در بازی در فروش فیلم در ابزار جنگ اقتصادی مذهبی و جنگ زامبی ها انسان را به تفکر زامبی سازی میبرد در بازی در کودکان نوجوانان بزرگسالان حتی در اقتصاد فروش آن و در مذهب نوعی توهم زامبی سازی پس بذر تاریکی رشد فکری خرافات را در نوعی تجسم واقعیت بر فکر روان میسازند. زامبی در واقع سرمایه زمینی منافع آن برای زامبی های اصلی هست.باز هم جنگ قدرت های پشت زامبی و زامبی اصلی در چرخه سرمایه داری با روان انسانهاست.روان انسانها و جنگ سرمایه داری با مخلوقات خدا شوخی خطرناکی هست.زیرا این جنگ در هر نوع آن حفره عمیق برای زامبی های اصلیست.پس زامبی به زورم شده وارد ذهن و مخیله و چرخه اقتصادی و آدمهایی میشود که سود زامبی شدن را پرداخت کنند یا در تفکرشان بسازند یا نوعی اثبات به زور آن در هر نوع کخ ریزی سرمایه داری از کهن آن تا نوین آن وارد شود.در واقع آنهایی که این ذهنیت را میسازند از ذهنیت درست و واقعیت آنچه خدا میخواهد بشود هراس دارند زیرا زامبی های اصلی وارد جنگ چرخه خطرناک میشوند که هیچ قدرت بشری در برابر خدا تاب مقاومت ندارد.پس زامبی های اصلی روزی از زامبی بودنشان پشیمان و میفهمند بذر تاریکی نمود آن نابودی خود آنهاست زیرا خرافات و جهل همانست که به زور وارد ذهن و اثبات آن به زور و سرمایه و روان انسانها وارد بشود.