اصل بنیادین انسان انسانیت هست. زمانی که این مهربانی و خوبی و در حق هم خوبی کردن رواج پیدا کند اولین محصول آن درون خود انسان بذر آرامش و حاصلش مهرورزیدن به هم برای رضایت خداست.رضایت خدا رضایت آنچه که برای هم در زنجیره انسانیت هست میباشد وقتی در مهربانی اینقدر گوهر الماس اصلی معنوی هست چرا در گلالوده کردن روح خود کوشا بشویم.آنهایی که در راه حقانیت و حق جویی و درستی هستند راه خدا را انجام میدهند در راه خدا چه هست؟مهربانی.یک انسان اصیل خدایی انسانی هست که نهال درستی را در خود بکارد و دل غافل از منافع زمینی که گلالوده ترین گلالوده های روح انسانی برای کسب منافع زمینی هست. و حال خداوند نظر میکند به درون انسانها اگر اصلاحگر هم نباشیم درو کننده هم میشویم. درو کنندگی درو کردن خیلی اصول میشود و اصول درو کننده برگزیدگان میشود و این درو در بتن آنچه اصالت افراد نیکوست میشود پس اصالت نیکویی یعنی هر کسی با هر طریق فکری و عقیده ای اصیل آن باشد. و اگر خطایی و حرکتی و بدی از عقیده ای رسید آن را زنجیر به اصل بنیاد آن نهال نیکو نکنیم.زیرا اصل نهال نیکو درست هست در راه رضایت خداوند و جلال خداوند هست زیرا آنکه خداوند را مد نظر بگیرد خداوند در او و در راهش و هر حالت او را یاری میکند اما اگر اصل نهالش شد نهال تاریکی از خدا کمک نگیرد از نهال تاریکی ابلیس کمک بگیرد ابلیس که دوست انسان نیست گلالوده میکند روح را بعد در عمل او در راه او در کار او مشخص میشود که دیگر خداوند یاریش نمیکند پس ترد کردن و بیرون راندن انسانها بخاطر خطایای زمینی آنها مثال ابلیس نیست.چون ابلیس حالا شش هزار سال هفت هزار سال آن هم به زمان ملکوت الهی بی زوال عبادت کرد خداوند از او دیگر توقع خطا نداشت ولی با آن حال به او برای آن عبادت مهلت داد زیرا خداوند عادل هست و البته حکمت مهلت او برای اینکه ببیند واقعن انسانی که اشرف مخلوقات هست را اگر گمراه کند بسته به مقام معنوی او چه میکند.پس اخراج ابلیس سرکشی مستقیم در برابر خدا بود نه انسان چون انسان مقابل او بود و سجده نکرد اصل آن ایستادن در مقابل خدایی بود که به کامله میشناخت اما غرورش سرنگونش کرد حال در مقابل خدا ایستادن هست که انسان را سقوط میدهد اگر انسانها در مقابل هم خطا کنند بخشش هست اما اینکه طغیان در مقابل خدایی که با معنویت به آن رسیدند به ایستند هست که سقوط میدهد .هر چند ابلیس دیگر در زمین برنگشت و اهل توبه کردن نبود . زیرا سقوط به همراه آدم و حوا کرد . آدم توبه کرد از آن خطا ولی ابلیس اهل توبه نبود حتی در زمین زیرا غرور و اینکه امید نداشتن به برگشت از مایه شک و شک مطلق از مایه تاریکی در ورای تاریخ او را به هولناک ترین کارها واداشت در انسانها پس همیشه خصلت های خدا را درونتان زنده کنید تا سقوط نباشد بلکه صعود به جایگاهی باشد که مقام انسان از آن بود نه سقوط به هاویه نه سقوط به جهنم آن هم از مراتب آن بلکه به مراتب بهشت اعلی آن هم در مراتب روحی. در ملکوت الهی سر افراز بودن نه سرافکنده شدن.
آنی که تفکر کند و تعقل نماید به این میرسد که در تفکر و تعقل هست که انسانی به جایگاه والای بشری میرسد آنی که نه تفکر کند نه تعقل کند نه مهربان باشد و نه درست کردارو درست رفتارو خشن باشدو بیرحم و سخت دل و اگر این را به پیرامون رشدش حواله دهد میشود آفتاب پرست.یعنی چه آفتاب پرست یعنی همرنگ پیرامون شدن هست .اما لحاظ تفکر انسانی یعنی ما بدانیم انسان تفکر دارد و انتخاب اما از طریق انسان های عادل خط کشی نشده تفکر مادی زمینی.در قضاوت صحیح همانها پیرامون هست اگر فرض محال که هیچ محالی در ید توکل بر خدا در امر خدا محال نیست بیندیشیم پیرامون شخصی در هر نقطه جهان را درک کنیم اما نه آفتاب پرست شدن یعنی ضرر نفع جمعی نفع مادی نه نفع معنوی نفع مادی چارچوب اصول خود و درستی آن نوع تفسیری کامل دیگری دارد اما اینکه انسان درست اندیش درست رفتار هم بشود پس آنی که اگر یک آن قوی باشد بر دویست هزار آن چیره از اندیشه میشود و آن که هزار دو هزار بیشتر بر تکامل دید و اندیشه قوی میشود و آنی که خواب بزند خود را نه یک قوی نه هزار نظری آن فرق ندارد.دهان درون لعنت پر میشود و رفتار درون بد میشود اما آنی که رحمت هست دهانش رحمت درونش رحمت هست.زیرا خداوند صفات خوب دارد . پس انسان چرا صفات خوب را درونش روشن نکند.آنی که نفهمد میفهمد ولی آنی که خود را به نفهمیدن حقایق بزند در هر چه فهم که میتواند تعقل کند منافع چیره میشود. انسان درونش ترس اگر باشد ترس امری هست ذاتی اما چیره شدنش بر ترس قوی شدن ایمان انسانی به تعالیم درست هست تعالیم درست انسان را به خدا میرساند در هر تفکر بینش و تعقلی خداشناسی یعنی اینکه انسان در حیات خود تفکر کند تعقل کند بینش کند اما این تعقل تفکر وقتی پر از رحمت شد انسان همه صفاتش را به خوبی سوق میدهد اما اگر بد اندیش شد حتی از یک کلمه جمله بد آن را میابد زیرا در فطرت خود خشم دارد اما آنی که در فطرت خود نور دارد روشنایی میابد و در این روشنایی خیر طلب میشود خیر طلبیت یعنی استقلال فکری خود را در خداشناسی میابد و مثل ریسمان کهنه نمیشود زیرا آنی که استقلال فکری دارد 50 نفر بیشتر هر چقد بگند نادرست او با ریسمان محکم درست را پر شود در شناخت حرف استقلال فکریش او را مستحکم میکند زیرا میداند بعضی امور و وقایع را و بعضی وقایع را درست پازل میکند و زیاد که شد و بیش از اندازه شد میفهمد یک زنجیره مرتبط یا یک مسئله هست که اتفاق می افتد پس اتاق شما حتی یک پنچره حتی یک سطل آب هم در آن موقع کار میکند ولی اگر غیر آن باشد دریا هم سراب هست و اگر درستی باشد پارچ آب هم کار دریا را میکند.
چه چیز موجب خصومت و دشمنیست امور مادیات و منافع امور مادی بر امور منافع زمینی.چه چیزی مانع حقایق هست اموری که بند منافع مادیت است و چه چیزی بر مادیت در بر منافع شخصیست منافع قلمروی چرخه هرمی از بعد چرخه چرخاننده امور منافع زمینی و چه اموری بند زنجیر چرخش امور همه بطالت هاست بند اسارت و بند چرخه در اسارت آوردن چرخه های درون چرخشی چرخ دنده ای و چه اموری بر آنست بر امورات کوچک از دست دادن امورات بزرگ. و بر چه اموری بطالت هست بطالت در خورد کننده روح انسانی.و چه چیزی خورد میکند روح انسانی را امور مادیت صرف مطلق امور چرخش چرخ دنده زمینی. و چه امری ادمی را بی ارزش میکند بند امورات خوش آیند امور چرخ دنده حرکت کردن بند امور منافع زمینی.هرم را در نظر بگیرید یک هرم یعنی قفل شدن در زیر مجموعه بند بند تا زیر مجموعه که باید گردش افکار در آن زنجیره قفل شود. حال وقتی این هرم حرکت میکند از رتبات بالا تا زیر مجموعه آن میچرخد تا افکار عمومی و تریبون قوی یعنی کلیت امور زمینی بدست هرم بچرخد. حال چرخه خدایی خداوند قدرت بی نهایت عظیم چرخه روشنایی میچرخد روشنایی پخش میشود مقابل تاریکیست سیاهی مقابله میکند.چرخه تاریکی حرکت میکند و چرخه روشنایی . چرخه تاریکی بر قدرت زمینی پربار از بیهودگی در برابر قدرت خدا قد علم میکنند.چرخه به مدار سخت آن میرسد.و اینجا چرخه آخر میشود که خدا مستقیما وارد عمل میشود دیگر هیچ چرخه تاریکی هرم باقی نمیماند.زیرا آنقدر قدرت عظیم و سرشار از عملکرد هست که همه بندها را زنجیرهای بیهودگی را میبرد و عملان ارتباطات بیهوده زمینی قطع از تاریکی میشود و روشنایی بر آن را میگیرد .قدرت عظیم خدا در طرح نجات بشریت در نور.این جنگ آخر جنگ خیر و شر هست نبرد قدرت در برابر روشنایی.که خداوند در نبرد نهایی نبرد قوت و خنده از آنچه ترسیم نمادین از فوت باد ببرد میشود.خالق کل هستی و جهان و بی نهایت های کشف نشده کهکشانها و کشف شده های آن و خلقت هایی که بی مثال هست.باد مثال فوت در جریان مادیت ببرد. پس آنکه جلال یابد در نام خدا آنیست که در خداوند روشنایی را یابد و آنی که در تاریکی ماند سراب آن را زیرا مقابل نقشه حکیمانه خدا تمام قدرت زمین صفر میشود .خداوند بی نهایت دقیق در زمانبندی خود عمل میکند زیرا برای هر امری زمانی هست که در ید وقت زمان زمین یعنی زمان زمینی و زمان آسمانی آن در بر خداست زیرا در بر این حکمات حکیمانه حکمت هاست و در حکمت ها اسرار الهی سر الهی یا اسرار دانای کل در ظرفبندی زمانبندی خاص خود به حرکت در زمان خدایی جلو میرود و آنست آن زمانی که به آن روشنایی حق و حقیقت ها میگویند آن چیزی که از آن تاریکی هراسان و آن رازهای نقشه حکیمانه خدا در بر شگرف آن شگفتی ها و خشنودی هست زیرا آنی خشنود هست که صبور هست و آنی که عجول هست و در تاریکی ناخشنود هست.
یک ظرف را مد نظر بگیرید شما ظرف را میبینید و درون محتویات ظرف را یک پسته یک فندق یک مسئله سربسته را ظرف دانش انسانی در جسم بر ظرف دانش خدا در ظرفیت بی نهایت نور همان ظرف بسته هست که از دانش آن حاصل درون این ظرف را پر گشتن میشود افزایش دانش اسرار الهی را مد نظر بگیرید گنجایش آن آنقدر هست که در همان نور بینهایت در تجسم مادی انسانی در بعد استخوان اسکلت و بدن از گوشت پوست در مغز ظرف و اسرار ظرف بزرگ ظرف بزرگ در ضعف انسان بر قوت در محدوده اندازه آنچه خدا مصلحت بداند هست پس این اسرار الهی بسیار زیادست و اگر کسی بگوید من همه آن ظرف را میدانم میشود واحد که فقط خدا واحد هست.یعنی خداوند در همه کتب واحد هست.واحد یعنی بی نهایت در دانش دانای کل محسوب میشود. پس خداوند واحد هست یعنی بی مثال هست مثال یعنی مثل او کسی نیست و کسی بگوید من به تمام زمانبندی های خدا واقفم چگونه میتواند بر تمامی اسرار الهی از امور حیات زمینی امور حیات بعد موت و امور حیات در هر بعد آن و اسرار آن جز خدا آگاهی کامل داشته باشد.پس مسئله روح القدس پیش می آید.روح القدس که دارای شخصیت الهی و ظرف شخصیتی مستقل هست.بسیار هم قدرت و اختیارات دارد در ظرف ورای مادی به تجسم پرنده ای که ورای آن پرنده ها در ورای نماد آن واقعیت همان شکل میگیرد اما آن نیست.پس بصورت بعد فرشته الهی مد نظر گرفته شود باید شکل فرشتگان را دانست.و اگر از دریافت آنچه شکل میگیرد باید ربط ثبت آن را دانست.اگر فرشتگان را دارای بال بدانیم باید بال آن را دانست و بعد جسمی روح القدس را دانست که در بر آن رو شخصیت مستقل میگیرد و در بعد آن بال آن را دانست. پس روح القدس شخصیت الهی و دارای اختیارات بدون مرز بندی مادی هست. در فلان نقطه یا فلان نقطه جهان در بعد حضور این شخصیت دارای عواطف بسیار انسجام اتحاد و صفات خوب و الهی.و جبرئیل پیام آور همانطور که بر مریم مقدس اول جبرئیل آمد و خبر داد یک پیام آور وحی الهی قوی در امانت وحی هست و ماموریت های خاص خود را دارد وقتی میگوییم روح خدا سطح آبها را فرا گرفت یعنی خداوند با آن عظمت در این آفرینش از روح بر سطح گستره آن در ماموریت بزرگ پیدایش استفاده کرده.وقتی به عیسی مسیح گفته میشود کلمه بود یعنی اینکه از ازل در پیدایش و بعد گفته میشود به شکل انسان شد و در رحم مریم مقدس بر روح القدس در آن ظرف از ظرفیت قرار گرفت یعنی این ظرفیت والا را داشته که خداوند او را برگزیده در این امر مهم و وقتی ازل معنی پیدا میکند که این اتحاد حفظ شود و وقتی معنی اتحاد حفظ شود معنی رسالت معنی پیدا میکند رسالت یعنی امری که به انجام برسد و این از پیدایش در بعد آن معنی پیدا کند وقتی خداوند روح القدس را که نفس قدسی یعنی نفس الهی دارد را درست بشناسیم این معنی ازل و ماموریت خدا بر این امر مشخص میشود.و اینجا در مباحث گفتمان ها اینکه کسی بگوید خدای شما خدای ما خدای دیگری معنی ندارد فقط خدا واحد در ادیان هست خدای من و خدای تو و اون معنی پیدا نمیکند الله خواندن پدر خواندن اهورا مزدا یا هر نامی گذاشته شود خدا واحد هست غیر این شرک میشود کفر میشود که اگر خدا را خدای تقسیم بندی در واژه کرد زبان گفتاری همه یک معنی میدهد و خدای واحد را خواندن همانگونه که مثلان مردگان در ترجمه انجیل برخاسته ابن الله میگویند تو را با ما چکارست همچین یا در قرآن عیسی بن مریم روح الله گفتن مسلمانان روح الله یعنی چه یعنی روح خدا ابن یعنی چه و پدر و پسر و روح القدس را معنی کردن میشود رسیدن به اتحاد بهتر.وقتی میگوییم کلمه با خدا بود و جسم شد و بصورت انسان آمد معنی کلمات و جمله باید درست معنی پیدا کند.وقتی عیسی میگوید به فریسیان زمان ابراهیم را بوده معنای آن چگونه ترسیم شود.مثلان در قرآن گفته میشود آنهایی که در راه خدا کشته یا شهید شدند مرده نپندارید بلکه زنده به حیات ابدی در بعد معنای آن.وقتی به موسی گفته میشود تو نمیتوانی خدا را ببینی وگرنه زنده نمیمانی و دیدار الیاس و موسی در کوه با عیسی مسیح و بعد الهی آن در ظرف انسانی مسیح توانست ببیند وحشت آن چه بود خداوند وحشت ندارد بلکه آن جنبه ملکوتی هست که چون انسان میبیند در بعد انسانی حیرت و وحشت به معنی حیرت در بعد همان روح الله گفتن پدر پسر و اسامی دیگر. پس وقتی گفته میشود که انسان شد و گفته میشود در کتب واحد هست این ظرف و مسح و این اندازه پر شدن در بعد انسانی و اینکه واسطه بین خدا و عیسی روح القدس بود.که ابتدا در رحم مریم و بعد در رود اردن که یحیی تمعید میداد به شکل آنچه گفته شده قرار گرفت چه اندازه بوده که آنقدر روح پرگشته که مرده را به امر خدا زنده کرده.نفس قدسی گویند.و گفته میشود که عیسی در باغ آنجا از خداوند خواسته این جام را از او دور کند یا در تصلیب.پس دارد با خدا صحبت میکند.و گفته میشود که در کتب مقدس اگر عیسی گفت خدا بود و گوید برداشت خوانندگان نیست دروغ گفته باید معنی آنکه عیسی به شکل انسان شد دانسته شود اتحاد او در تثلیت شناخته شود و وقتی در کتاب مقدس واحد خواندن خدا گفته میشود فهمیده شود.آن موقع معنی روح الله. پدر پسر و ابن الله همه واضح تر میشود مسئله سنگین میشود چون پیچ میخورد و سنگین تر که همان خدا شناسی در کلام پدر پسر و معانی استفاده شده در خواندن عیسی مسیح والا مسئله سر راست هست.وقتی گفته میشود قدرت خدا زیاد هست و پسر آنچه پدر میکند انجام میدهد و قدرت هر چیزی را دارم در او که نیرو میبخشد این اتحاد معنی پیدا میکند جلال عیسی جلال خداست جلال روح القدس جلال خداست و در زنجیره هست که این نیرو توان افزایی میشود در عیسی مسیح که به شکل انسان شد و در بین انسانها ساکن شد.سخت کردن مسائل و پیچیده کردن از برداشت ها سر چشمه میگیرد که در توضیح آن بتوان توضیح منطقی داد.والا مسئله پیچیده میشود.خب در قرآن گفته میشود خدا منزه تر از آن هست که فرزندی داشته باشد.یعنی خدا همسر فرزند داشته باشد.ولی در بعد آن در رسالت روح القدس در رحم مریم قرار دادن عیسی و روح الله یعنی روح خدا و بعد شناخت روح القدس روح الهی و جایگاه او و شخصیت او و از ازل را شناختن در خواندن کتب مختلف و مسئله داوری و قیامت. پس اسرار الهی زیاد هست انسان در بعد جسم و مادی هر چقدرم عالم باشد در پر شدن یا در مطالعه افزان میشود تا آنجا که قوت اوست فهم کند و بفهماند به دیگران بیش از آن تکلیف از انسان خواستن میشود مثال آنچه که از یک عالم بگوییم مثال به ما بگو دقیقن ساعت به ساعت آفرینش چگونه بوده و در لحظه فلان در زمین در پیدایش چه اتفاقی افتاده میخندد معنی آنست .یعنی میگوید مرا دوربین فیلمبرداری آفرینش فرض کردید یا آدمی یا عالم انسان.وقتی گفته میشود از او چیزهایی میپرسیدند که میگفته آنچه بوده که اتفاق افتاده معنی آن در بعد رسولان درک نمیشده چون فرق رسولان با عیسی را مد نظر بگیرید رسولان برگزیده عیسی بودند و برگزیدگان اجر و منزلت در پیشگاه خدا بواسطه مسیح قرار میگرفتند حالا مثلان از رسولان خواسته شود مثل عیسی فکر کنند دقیقن بدانند عیسی چه میگفته و عیسی در بعد انسانی آن اسرار کامل زمانبندی کاملو همه را گفته شود میشود واحد در رکن یک پس وجه تمایز اینکه گفته میشود پدر پسر روح القدس یعنی جلال پدر و خداوند بالاتر هست و اینکه در تثلیت گفته میشود در سه باید اختیارات سه را دانست تا جایگاه را فهمید والا کج راهه و انحراف فکری میشود و بعد کفر دانستنو و پیراهن چاک دادن حتی در بعد اینکه عیسی گفت پسر انسان را میبینید که می آید را فهمیدن.پس آن عالمی که گوید یا مفسری که از کتاب های مقدس گوید اگر عیسی گفت و غیر آن باید اول جایگاه و سه و اینکه هر کدام را و اختیارات را بداند معنانی آن و هر سه در اتحاد و اختیارات را بداند والا برداشتش برداشت رسول آن میشود که با آنکه رسول بوده و برگزیده در امر هدایت از جانب مسیح میشود ظرف واحد دانستن خود در همه فهم آن رسولان خود مثال ها را از عیسی سوال میکردند نمیگفتند ما همه چی میدانیم حتی جایی بوده که از مثلی که بعد اتفاق می افتد باز می ایستادند و بعد در جریان می آمدند زیرا میدانستند زمانبندی در اختیار عیسی بواسطه زنجیره الهی دارد درست پیش میرود و این پر شدن همان سر حد اعلی مسح در رود اردن و جریان تولد عیسی مسیح هست .اینجا اگر در هر ادیانی دانسته شود معانی آن نه کفر میشود نه کافر خواندن هم. همانگونه که زرتشتیان را فکر میکنند عده ای آتش پرست هستند در حالی که باید معنای جشن ها و آتش و معبد را بدانند و تحقیقات کامل کنند تا بدانند معانی را.پس همه چیز از دانش میرسد به آنچه در ظرفیت انسانی از فهمیدن و افزایش دانش هاست.
در زمانه عیسی مسیح .عیسی ناصری زاده بیت اللحم و که در مصر و بعد ناصره دو محل دیگر و جلیل که ناصره مثال استان و بخش میباشد در آن زمان در یهودیه از هر نژاد و ملل جمع شده بودند مردم از ملل مختلف بسته به اوضاع آن موقع که حتی از سرزمین عربستان هم در آنجا بودند تحت آن بودند که فریسیان و صدوقیان که بسیار نفوذ داشتند هم در بین عالمان یهود و علمای یهود و نفوذ در امپراطوری روم که در ان زمان بر یهودیان فرمانروایی میکردند. قبل آن بسیار زمینه سازی ظهور مسیح شده بود و نفع آن بسیار بر آنها بود اما زمانی که مسیح منجی وعده داده شده آمد و با آنها و منافع آنها دیدند تضاد دارد از معبد ساخت معبد سلیمان.تا تغییر تعالیم آنها.و منافع آنها که آنها را ریاکار خطاب میکرد عیسی مسئله به آن رسید که بگویند مگر از جلیل نبی بر میخیزد.مگر مسیح آنگونه و آنگونه و تعالیم در رد مسیح جریان پیدا کرد. و تحت این امر کنیسه ها و معابد و محافل را افزانی دادند و یک نوع محل جمع مردم و به نحوی که این افراد از مسیح بودن عیسی را تایید کنند از آنجا اخراج شوند یک نوع برایشان هم ارزش بود هم محافل بود. زیرا شرایط پیرامون زندگی تحت نفوذ آنها بود و به نحوی که مسیح آمد و فهمیدند که معجزات او و آن جمعیت کثیر شود در فکر پادشاهی و خطر افتادن قدرت زمینی انکار کردند قبل آن زمینه ها و تبلیغات آمدن ماشیح-مسیح و منجی بود و بسیار کاربرد داشت در یهودیان و سرزمین و رومیان اما همین که آمد انگار خود شخص مد نظر نبود بلکه سایه یا همان متن ها کاربرد داشت .پس برای ترور شخصیتی او دست بکار شدند که در مراحل آن کمک از شیاطینو بیرون راندن شیاطین به کمک شیاطینو حتی تبلیغات منفی بعد آن در زمانی که پطرس در بازار آن گدا را شفا داد مرد فقیر را و به نحوی بود که مردم کوچه خیابان آن شخص و اشخاص مسیح را دیوانه خطاب میکردند حال آنکه تبلیغات منفی یعنی اینکه بتوانند با ابزار همان زمان شخص را از آنچه که پیروانش افزوده شود دور کنند تا آنچه خود میخواهند عملی شود.برای همین جعلیات افزان میشود که پیروان شخص افزان نشود و ظهور او در آن زمان رد شود زیرا اینکار به اصطلاح گفته میشود ظهور خود شخص نه بلکه سایه یا همان منافع منجی در آن زمان که مسیح وعده داده شده با منافع آنها تضاد پیدا کرد و رد کردند هر چند این مسئله بازهم با فتح و پیروزی برای مسیح بود آن هم نجات دهنده را مصلوب کردند منجی که منتظرش بودند را مصلوب کردند.و گفت بروید برای فرزندانتان گریه کنید زیرا تا به امروز شاهد این نبود صلح و ویرانی ها و مسائل یهود هستیم در آن سرزمین قوم برگزیده تا زمانی که مخالفت امر نکنند و بعد آن اصلاح نشوند نزول میکنند مگر آنکه به درستی در آیند یعنی هر زمینی و زمانی که این وضعیت در تاریخ بوده آنجا که رد انجام میشده ضرر به خود همان سرزمین بوده. این یعنی در هر سرزمینی افراد صالح و درست باشند و درستی باشد به شرط دغدغه آنها و کسب مدارج معنوی در این امر خداوند بسیار عادل در وجه تمایز هاست مگر ترس ها و غلبه تاریکی پس نور همیشه بر تاریکی غلبه میکند اما منظر مادی زمینی آن بسیار رذالت هست تا نور پیروز شود آن هم به معنای اصل آن و خدایی آن.