در زمانه عیسی مسیح .عیسی ناصری زاده بیت اللحم و که در مصر و بعد ناصره دو محل دیگر و جلیل که ناصره مثال استان و بخش میباشد در آن زمان در یهودیه از هر نژاد و ملل جمع شده بودند مردم از ملل مختلف بسته به اوضاع آن موقع که حتی از سرزمین عربستان هم در آنجا بودند تحت آن بودند که فریسیان و صدوقیان که بسیار نفوذ داشتند هم در بین عالمان یهود و علمای یهود و نفوذ در امپراطوری روم که در ان زمان بر یهودیان فرمانروایی میکردند. قبل آن بسیار زمینه سازی ظهور مسیح شده بود و نفع آن بسیار بر آنها بود اما زمانی که مسیح منجی وعده داده شده آمد و با آنها و منافع آنها دیدند تضاد دارد از معبد ساخت معبد سلیمان.تا تغییر تعالیم آنها.و منافع آنها که آنها را ریاکار خطاب میکرد عیسی مسئله به آن رسید که بگویند مگر از جلیل نبی بر میخیزد.مگر مسیح آنگونه و آنگونه و تعالیم در رد مسیح جریان پیدا کرد. و تحت این امر کنیسه ها و معابد و محافل را افزانی دادند و یک نوع محل جمع مردم و به نحوی که این افراد از مسیح بودن عیسی را تایید کنند از آنجا اخراج شوند یک نوع برایشان هم ارزش بود هم محافل بود. زیرا شرایط پیرامون زندگی تحت نفوذ آنها بود و به نحوی که مسیح آمد و فهمیدند که معجزات او و آن جمعیت کثیر شود در فکر پادشاهی و خطر افتادن قدرت زمینی انکار کردند قبل آن زمینه ها و تبلیغات آمدن ماشیح-مسیح و منجی بود و بسیار کاربرد داشت در یهودیان و سرزمین و رومیان اما همین که آمد انگار خود شخص مد نظر نبود بلکه سایه یا همان متن ها کاربرد داشت .پس برای ترور شخصیتی او دست بکار شدند که در مراحل آن کمک از شیاطینو بیرون راندن شیاطین به کمک شیاطینو حتی تبلیغات منفی بعد آن در زمانی که پطرس در بازار آن گدا را شفا داد مرد فقیر را و به نحوی بود که مردم کوچه خیابان آن شخص و اشخاص مسیح را دیوانه خطاب میکردند حال آنکه تبلیغات منفی یعنی اینکه بتوانند با ابزار همان زمان شخص را از آنچه که پیروانش افزوده شود دور کنند تا آنچه خود میخواهند عملی شود.برای همین جعلیات افزان میشود که پیروان شخص افزان نشود و ظهور او در آن زمان رد شود زیرا اینکار به اصطلاح گفته میشود ظهور خود شخص نه بلکه سایه یا همان منافع منجی در آن زمان که مسیح وعده داده شده با منافع آنها تضاد پیدا کرد و رد کردند هر چند این مسئله بازهم با فتح و پیروزی برای مسیح بود آن هم نجات دهنده را مصلوب کردند منجی که منتظرش بودند را مصلوب کردند.و گفت بروید برای فرزندانتان گریه کنید زیرا تا به امروز شاهد این نبود صلح و ویرانی ها و مسائل یهود هستیم در آن سرزمین قوم برگزیده تا زمانی که مخالفت امر نکنند و بعد آن اصلاح نشوند نزول میکنند مگر آنکه به درستی در آیند یعنی هر زمینی و زمانی که این وضعیت در تاریخ بوده آنجا که رد انجام میشده ضرر به خود همان سرزمین بوده. این یعنی در هر سرزمینی افراد صالح و درست باشند و درستی باشد به شرط دغدغه آنها و کسب مدارج معنوی در این امر خداوند بسیار عادل در وجه تمایز هاست مگر ترس ها و غلبه تاریکی پس نور همیشه بر تاریکی غلبه میکند اما منظر مادی زمینی آن بسیار رذالت هست تا نور پیروز شود آن هم به معنای اصل آن و خدایی آن.
چرا عیسی را از محلی بردند که ازدحام مردم در آن بشود.و مردم به دیدن آن بیایند مگر از ازدحام هراس نداشتند.زمانی که ترور شخصیتی انجام شد و این منجی را به تحریک ریش سفیدان رد کردند کار به جایی رسید که گفتند جنایتکاری را به نام باراباس که زندانی بود را آزاد کنند و جایش مسیح را مصلوب کنند مسیح که خدمت میکرد شفا میداد و اثبات کرده بود که مسیح هست.فرش قرمز آن روز تبدیل به مسیر خون شد.مثالن یعنی مسیری که زنده باد میگفتند تغییر کرد.جمعیت افزان میشدن پیروان مسیح با تبلیغات منفی و تحت سلطه آنها تبدیل شد به جمعیتی که شاهد یک مجازات سخت برای منجی شد .زیرا ترس. تحت تعالیم غلط آنها با آن همه امکانات. زیرا حتی مسیح در قضیه پیداکردن آن خر که سوار بر آن شد حواریون را سفارش کرد بروند و خری را بیابند که بی صاحب باشد و ببینید امکانات دست آنها بود. حال چگونه مسیح ممکن بود در کسب مال یا اندوخته بوده باشد که برای پیدا کردن وسیله سواری آن زمان آنگونه جستجو کنند.گرسنه نگهداشتن سربازان رومی از شراب سرکه تا وحوشیت آنها تا امکانات کم برای نیروهایشان از نظر مادی یک نوع سیاست به شمار میرفت که حتی لباس خونی و پاره شده بر شکنجه را غارت کنند و چند تکه کنند قرعه انداختن این نشان گرسنه بودن آنها بوده چرا ؟چون این امر باعث میشود برای کوچکترین جیره مواجب هر کاری دست بزنند.اما محل بردن مسیح تا تصلیب شلوغ بوده که این ازدحام حتی به نفع آنها بوده زیرا اگر مسیح دیگری برخیزد چهار میخ همینگونه میشود و پادشاهی آن زمان آنها حفظ شود پس منجی از کجا باید میامده دیگر مگر الیاس بیاید و از صلیب پایین آوردش که اگر الیاس هم می آمد از آسمان هم می آمد تصلیبش میکردند اصلان مبحثشان منجی نبوده مبحث آنها نفع منافع خود از آیین و کتاب بوده.پس همان داوود پادشاه نبی هم آن زمان که دیدند مسح شد توسط سموئیل تا رسیدن به پادشاهی و حکومت برقرار کردنش آن هم داوود که در جنگاوری و قدرت بدنی و آن تایید سموئیل آن زمان سموئیل حرف اول و آخر را میزده باز همان زمان هم از ترس شائول یواشکی داوود را در مکانی با ازدحام اندک مسح کرده. پس آن زمان هم با سختی دشواری بسیار و خوار شدن ها و مسائل رذالت های بسیار داوود به فتح صهیون رسید و آنجا را شهر کرد و بعد پادشاهیش گسترده شد و زمان ی بود که باز منتظر منجی بودند اما تحت قدرت آن زمان زمانی که داوود به پادشاهی رسید مردم قبلش مخالف و بعد آن که شد پادشاه آنقدر محبوب شد و الا قبلش اینگونه نبود و حتی رد میکردند غیر قبیله یهودا که قبیله ای از یهودای قوم یهود خواندن و این طرفداری اندک بود بلکه با پادشاه شدن داوود بود که مردم حمایتشان کم کم افزانی یافت اما به رسیدن آن خواست خدا بود.
یکی دیگر از مراحل خودسازی کنترل خشم است.خشم یعنی مثال دونفر با هم بحث کنند و دعوا کنند در این حین ابلیس خشم را در آنها جریان میدهد و بدترین تصمیم فاجعه بار هست.پس کنترل خشم یعنی هر انسانی که بتواند خشمش را کنترل کند میتواند به یکی از مراحل خودسازی برسد زیرا حسد و خشم و غرور و تکبر و بدبینی بدون قضاوت درست میشود ابزار ابلیس.پس در خود سازی روی اینها باید کنترل شود زیرا کنترل هر کدام از آنها میتواند انسان را به روشنایی بهتر برساند.شکست هر کدام از این خصلت های درون انسانی که از جریان سازی آن توسط ابلیس بیدار میشود به مداوا کردن آن در روح انسانی که روحی از خلقت خوب هست به آن میرسد که به مرحله بالاتر روحی برسد زیرا بعد این مرحله خودسازی انسان به دگر سازی میرسد. و مراحل روحی او به بخشش بخشیدن سخاوت در روح کمک کردن به دیگری مهربانی بدون در نظر گرفتن منافع شخصی و چشم داشتی و خادم شدن برای انسانها جهت زنجیره انسانی میرسد خود شاد کردن دیگران خود کوچکترین کارها بزرگترین کارها میشود که انسان فکر میکند چه کاری از دستش بر می آید برای دیگری بکند.بی تفاوتی جایش را به انگیزه دار شدن در نیکی میدهد پیرامون انسانها پر از فرصت های مناسب برای کمک به دیگرانست.رضایت خدا در اینست که از مرز بی تفاوتی ها به مرز حس زنجیره انسانی رسیدن بشود.زیرا از چرخه منیت به ما شدن میرسد انسان و جمع از یک خانواده شروع و جامعه و جهان به سمت روشنایی میرود.
آنکسی که از خوابی بپرد و آن خواب را در مرتبه قبل و بعد آن با هم تطبیق دهد و هراسان از آنچه دیده شود باید بصورتی که سربسته باشد گوید زیرا خواب ماندگی از وقایع بد هست هرگاه چیزی متوقف نشود در آن اتفاق کوبنده و هولناک که دیدن آن قبض روح میکند انسان را . لجاجت و سرکشی میتواند خطرناک باشد زیرا وقت زمان در ید قدرت خداست. پس علاج واقعه قبل وقوع واقعه لازمست. زیرا کج روی و لجاجت مایه بدبختی هست. پس آنی که دو بار دیده هست و سربسته از یک سگان ریز و سگی که بپرد بگیرد نتواند و آن حفره نور و مشعل شخم خوردن زمین. و مرتبه دوم وادی حیرانی در زمین از کوبیده شدن لرزه های عمیق ترسناک.و در این وادی دویدن. باید ربط سبط دو خواب وحشتناک را با هم تطبیق دهد از آن واقعه هولناک زیرا هر حادثه ای را مرحمی میشود کرد قبل آن مگر خواب رفتگی عمیق زیرا این رویای درست معنای خاصی دارد و اگر در آن جوشش نوشتار آید یعنی گفته نشود سخت بر آنکه خواب را دیده آید زیرا هر چه هست از نوعی کنیسه پنهانی از رذالت هست که اگر در آن کنیسه ها رذالت پایان نیابد خود هم در این واقعه هولناک افتند زیرا آنکه دیده بگوید منظورن نوشتار نویس هست و از نافرمانی و نگفتن ها یا آنچه باید گفتن ها بستن ها در دهان نباشد خود گفتن هست زیرا دو مرتبه اینگونه رویا وحشت انگیز راه علاج آن بیداریست. زیرا تطبیق آن دو عجیب و تطبیق آنچه در ان دویدن بود از آن حادثه هولناک مرحم میشود انجام داد زیرا وقتی قوت نوشتار هست قوت درمان راه درست را پیمودن هست. زیرا آنکه قوت دهد همان هم مرحم امر کند.
دو نوع کوری هست کوری باطنی و کوری ظاهری آنکه در باطن کور هست در ظاهر بیناست اما باطن کور از باطن بینایی اش عاجز است زیرا آنرا به باطن حواله میدهد که در باطن انسانی چیست .و آنکه در ظاهر کور و واقعان کور است چون در امر خلقت هست شاید در باطن بینا باشد اما بینایی او حسی هست و آنکه در باطن و ظاهر بیناست اگر در حس قوی شود آن موقع در نهال باطن خود ایمان را شکوفا میکند و آنکه در باطن و ظاهر بینا اما در باطن بند امور زمینیست خشک و بی ثمر هست.زیرا آنکه در باطن و ظاهر بند دنیاست دنیا تکان بخورد تا دم موت در آن تکان در شک امور زمینی و بند منافع زمینی بند هست که شاید دقیقه دیگر ذخایر برون ریزد و او بماند بدان هست که در بیخبری موت هست و در ایمان ترس نیست زیرا آنکه در نهال درست ایمان یابد در بند زمین گنج را نمیابد بلکه در قوت ملکوت الهی گنج اصلی یعنی کامروایی ماحصل کاشت و برداشت. پس آنکه در حس و فیض و نور پر شود در تاریکی نمیماند و آنکه در لجاجت باشد خدایان زمین هستند که بر خدای آسمان افضل میخوانند خود را و تمام افضل بودنشان احمق بودنشان هست زیرا حماقت آن بی فهمی هست و حماقت بی فهمی غرور هست پس ابلیس حماقت و احمقیت دارد که در آنها غرور افکند و خدایان زمین شوند از دستورات و زورشان زیرا انکه زور میگوید در ملکوت الهی همچون ناتوانتر از حتی مور هست زیرا مور هم راه را میابد اما جاهل بیراهه را میرود از بند امورات زمینی.پس خوشا به حال آنکه ملکوت را برای خود برگزیند نه سقوط را بلکه صعود را زیرا در سقوط از بر زمین خاک و هاویه هست که از بند خاک بدترست و مثال جهنم دره میماند که دیگران را به دره میندازد آنکه در قوت عرش اعلی نبیند در قوت زمین هم نمیبیند و آنکه از زمین زبون تر شود از بند هاویه بدتر به بدترین نقطه جهنم رهسپار میشود.