حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

درک اسرار ملکوت و زمین به وسعت مکشوفات.تجربات.و گوناگون در عقاید و تفکرات و انسانها...

مکشوف شدن امری از حیات تا موت. اسرار ملکوت تا مکشوفیات برزخی در جهان.تایید دیدگان. تایید اموراتی که دیدند و سالهای بعد.امورات اسرار مربوط به ماضی بعید و ماضی حال و آینده.امورات روح مسیحایی.روح مسیحایی چیست؟پسر انسان کیست؟بلند کرده میشود پسر انسان .چرا ترک کردی واگذاشتی.آنکه مصلوب شد پسر انسان و روح مسیحایی.بعد اگر روح مسیحایی از بین میرفت در تصلیب جهان از بین میرفت.پسر انسان را بلند میکنید آنقدر که بر دامنه ای که تمام شهر زیر پای او خواهد بود.همان  بلندایی که اگر تعظیم کنی تمام آن را به تو میدهم و گفت خدا.تثلیث به بیان حقیقت آن.روح مسیحایی و پسر انسان؟و پسر انسان را خواهید دید که بر ابری نشسته و می آید.و تمام جهان بر او سینه میزنند. خب سینه میزنند که مسیر اندوه هست.که عیسی مسیح طی کرد. و گریه زاری شیون و ماتم اهالی که او را همراه میکردند گروهی بی احترامی میکردند.گروه اگر کثیر شد یعنی ابلیس قوای مردم را گرفته بوده در اختیار.روز داوری در متی گفته شده.بازگشت روح مسیحایی به بدن دو در یک و زنده شدن دوباره رستاخیز.مسئله نبرد ادیان نیست مسئله حقایق هست.اتفاقن آنیکه زنده شد پسر انسان نبود بلکه خود مسیح بود. و آنی که بر صلیب رفت پسر انسان همان مسیح بود که روح مسیحایی او ترک کرد او را زیرا اگر هر دو نابود میشدند جهان از بین میرفت.در حالی که نابودی جسم انسان شد با روح زنده شد. این بدن که نابود شدنی نبود برای آن بود که روح برگشت.حال بدن که ماده هست. و روح بدن را بالا کشید.حتی بدنی باقی نماند تا مقبره بازگشایی شد و خالی بود.حال مسیح را تصلیب نکردند و کسی شبیه شدو اینها برای امر حقیقت آنچه بوده هست . کسی شبیه نشد بلکه مشتبه شد که مسیح را تصلیب کردند حال آنکه پسر انسان را مصلوب کردند نه روح مسیحایی را زیرا این روح به او تعلق گرفت و از  آن مسیح شد همان جلالی که در آفرینش خداوند به مسیح داد.و این جلال ثابت شد که در جسم از بین رفتنی نیست بلکه روح او زنده و نابود نشدنیست و جسم او در زمین نماند چرا؟اگر کسی دیگر بجای او به صلیب میرفت جسم او به زمین میماند اما بعد سه روز مسیح برخاست.و اگر جای او مثال یهودا  به تصلیب میرفت جسمش مانده بود اما نماند زیرا خود مسیح بود که زنده شد نه پسر انسان.زیرا آنچه در تصلیب بود پسر انسان بود که بلند شد از زمین بر فراز تپه گلگتا  یا جلجتا جمجمه.مشتبه شد که روح مسیح یا مسیح مرد در حالی که مسیح نمرد بلکه تصلیب هم نشد.بلکه پسر انسان بود که تصلیب شد.نه مسیح.مسیح یعنی مسح شده. مسیحیان درست میگویند که مسیح نامی منگنه شده برای او شد زیرا همان امر  جلال اول خود را یافت. نه جسم بلکه روح مسیحایی خود را در آفرینش تا ملکوت الهی.مسیح با  بعد انسانی گفت خداوندا چرا مرا واگذاشتی یا  تنها گذاشتی. در حالی که وقتی با روح مسیحایی خود زنده شد  فهمیدند که این امر بر مسیح تاثیری ندارد بلکه ترس انسانی هست که طبیعی هست نه مسیحایی او. انسان کشمکش و  ترس طبیعی دارد اما  مسیح ترسی ندارد زیرا مسیح در بعد تثلیث هست که آن بعد نابود نشدنی را دارد والا جسم که شد که برای خدا امری آسان بود. جسم به تنهایی انسان هست. یک انسان مادی. اما روح مسیحایی در آن وسعت جلال بود که بیشتر از رفقایت مسح کرده هست .یعنی حد کمال بالا و الا داوود را هم مسیح میگفتند شائول را هم مسیح میگفتند اما مسیح که  در حد بسیار بالا مسح خدایی شد آنقدر که به جلال اول آن رسید و باز جلال داد خدا مسیح را.آیا ستارگان میریزند. خورشید خاموش میشود پسر انسان را میبینید که بر فراز ابرها می آید تا حقیقت را بگوید چه معنایی میدهد.خورشید ستارگان فرو میریزند بعد کسی زنده میماند یا می ایستند و نگاه میکنند چه پدیده جالبی  یا میمیرند.پسر انسان می آید و در روح با هم به نگاه آنها در هم میشود و مسیحایی که پدر آسمانی یعنی مسیح به پدر آسمانی گفت آنجا جلال من را ببینند خواهند دید.و داوری.حال پسر انسان مالک روز سبت هست.و در بعد نه انسانی خود قضاوت خواهد کرد بلکه در ادغام با روح در مسیحایی که با جلال خود قضاوت میکند.و نحوه کلمه. و اول آفرینش تا امورات باز میشود و حقیقت برای همه روشن میشود.

درک و فهمیدن اسرار الهی به میزان فهم و تعقل در آن...

اون امر حقیقت اینست که برای خداوند انسانها نمیتوانند قانون علت و چگونگی گذارند و اسرار الهی را کاملان بدانند.حقیقت محض اینست که خداوند هر کاری که نزد انسانها غیر ممکن هست را ممکن میکند. اما طبق نظام حکمت و اصول درستی که خداوند آن را میداند. خداوند دانای کل هست.انسانها با هر سطح علمی.معنوی. دانش.در برابر آن دریا قطره هستند. چرا دریاست.چون خداوند خالق هست.خالق بر مخلوق ارجحیت صد در صد دارد.شما مثال عروسکی میسازید اما نمیتوانید عروسک را زنده کنید. چرا چون فقط سازنده هستید.اما خداوند جان دهنده هست. اگر انسان را ساخت جان هم داد. چه فرق بزرگی هست.انسان ربات میسازد اما رباتی که کارها میکند اما جان ندارد. بلکه فقط  برنامه ای که به او داده شده را انجام میدهد. خداوند مغز به انسان داد. قدرت تفکر داد. قلب داد.حیات داد.همچین خدایی آیا نمیتواند حیات پس از موت را بدهد.صد در صد چرا؟اگر همچین انسانی با همچین سیستم بدنی دقیق.خود بخود وجود آمده باشد.بدون خالقی بدون برنامه نویسی دقیق برنامه نویس مثال هست که فرق آن با مخلوق را بدانیم.برنامه نویس ربات جان دهنده نیست اما برنامه نویس انسان جان دهنده هست.انسان بعد تفکر پر شدن خسته میشود اما خدا خستگی ندارد.ذهنش فشار مضاعف می آید. اما برنامه نویس اصلی نه.هر چند گویند یک روز خداوند بعد خلقت استراحت کرد. اگر زنجیره خلقت را فرض کنیم.و روح القدس که دمید و حال در مسیحیت زنجیره را در خلقت آفرینش میاورند.در انجیل یوحنا در این اتحاد هم  در نظر بگیریم.در دین دیگر نوعی دیگر بیان شده و در دین دیگر نوعی دیگر اما همه آن یک خلقت را بیان میکنند.این اختلاف در بین ملل و مذاهب و عقاید برای اینست که هر کدام دارند بیان خلقت را مثال میگویند.در اسلام خداوند چون چیزی را مد نظر بگیرد بگوید موجود باش موجود میشود.اما همین موجودیت در خلقت سنگینتر هست.پس چیزی که اینقدر  با وقت و کاملیت خلق شده دارای نظم  بسیار زیاد هست چرا؟ چون برای آن ارزش زیادی گذاشته شده. آیا جایی که هبوط هست.قبل آنکه آدم به زمین آید.پس خداوند دانای کل به امورات بوده.که این خلقت را خلق کرده منتها طبق شرایط جایی بهتر را برای انسان خلق کرده آن ملکوت بهشت بوده. خطای انسان و وسوسه آن درخت ممنوعه میوه ممنوعه خوردنی ممنوعه هر عقیده ای آن را سقوط به زمین داده.اما قبل آن موجودات در آن زندگی میکردند.که طبق برتری جویی و کشتن هم نابود شدند.برتری جویی ذاتی با فکری فرق دارد.مثال دایناسور ها یا موجودات غول پیکر.بر هم ظلم کردند.و هم را کشتند.نمونه های ریز آن موجودات کوچک شده های آنها در طبیعت هست.پس  انسان قدرت تفکرش آن هم با آن چه از سایر موجودات بیشتر هست اشرف مخلوقات شد.هر چند این نزدیکی با هر نوع حیوانی باشد اما باز هم افزان آن در انسان هست.و انسان کامل بهترین نوع خلقت به شمار آمد. ابلیس حسادت کرد و برتری جویی که این چه موجودی هست که خداوند میگوید بر آن سجده کنید.برتری جویی در برابر خداوند سقوط دهنده هست.چون امری که خدا دستور دهد همه بر انجام آن با اطمینانی که از خدا دارند همان امر و همان دستور لازم اجرا هست. چرا چون خالق هست و خالق قدرت دارد. در برابر قدرت مهربانی دارد. در برابر قدرت عدالت دارد.همه صفات درست را دارد. چه چیزی مغرور کند.اگر کسی شما را گول زد و برتری جویی یافتید آن شخص دوست دارد شما را هم سقوط دهد.تا آن جایی که خداوند به شما پاداش نیک دهد شما هم با او در پاداش بد باشید.هیچ امری شما را محصور در حلقه سقوط قرار ندهد. بلکه با تفکر حقیقت را یافتن باشید.چون حقیقت چیزیست و تصور چیزی. حقیقت اینست که شما آنچنان رهنمود کنید که دیگران چه در این زمین و ملکوت و جهان بعد از موت به شما  خشم نگیرد بلکه رضایت خدا را ارجحیت دهید بر مخلوق زیرا سقوط زمینی و آسمانی را خواهان نباشید بلکه قدرت قوت معنوی شما افزان در امر درست و خیریت.باشد.اصلان شما با نگاه به خیلی چیزها اگر دقت مثل کفن تورین باشد که از داخل آن صد امر در آید به همین زمین و آسمان نگاه کنید.بدون برتری عقیده ای خلقت و آفرینش و حقیقت را در میابید.زیرا انسان از یک کفن انسان دانشمند محقق معنوی و حقیقت را دانستن. از یک امر هزار هم در میاورد. اما هم یک آن هم خود گواه اینست که خالقی در این خلقت هست که بسیار قدرت دارد.و  انسان که از یک تحقیق جای میخ پیدا میکند آن هم نهفته در جایی.  انسان به دنبال حقیقت ها برود کشف میکند.منتها سر اسرار زیاد هست.و رسیدن به آن مهم هست. هر چند بی اعتقادان گویند فایده اش چیست؟که اگر همان رسیدن ها نباشد آنها فتنه و خلل بزرگی در زمین میکنند. و کم کم جهان معنوی را مادی صدر در صد میکنند . و در جهان مادی صد در صد جای انسانیت ماشین میشود و ماشین انسانی هر کاری میکند. اینکه انسان باشیم.درست.اما روند ماشین سازی انسان خیلی ماهرانه انجام میشود.کم کم خدا رد میشود تمام سلسله رد میشود و بعد این سیستم سرمایه داری یا مصرف گرایی صرف تمام ارزشهای معنوی را میزند.و بعد انسان ماشینی در برابر ظلم و کشتار و بیرحمی.خوردن حق ها. حقیقت ها.حق انسانهای مظلوم جهان.بی تفاوت میشود و جهان صد در صد مادی میشود گلیم خود را فقط از کشیدن بیرون و سیستم له کن بالا برو جا میفتد.از خوردن انسانها توسط خودشان هم را منتها خوردن معنای له کردن و رفتن بالا پیدا میکند. سنگی بر سنگی دیگر استوار نمیشود. و همه چیز در دین ادیان رخنه شک میشود و رخنه شک برای سیستم  خوردن داخل بدنه دین ها و داخل بدنه معنویت و بعد  جهان مادی کامل تبدیل به چرخ گوشت میشود هیچگاه آدمها با هر قدرتی نمیتوانند در برابر خداوند به ایستند. منتها نمیتوانند یا  تشخیص درست نمیدهند که نمیتوانند به ایستند چه معنی میدهد.پس آنیکه معنویت  را بداند میداند چگونه نمیتوانند به ایستند.

یک تفکر بسیار قدیمی و اندیشیدن در آن و تمیز دادن در یک امر مهم...

با تفکر حقیقت را یافتن باشید.چون حقیقت چیزیست و تصور چیزی. حقیقت اینست که شما آنچنان رهنمود کنید که دیگران چه در این زمین و ملکوت و جهان 


به بیان حقیقت آن.روح مسیحایی و پسر انسان؟و پسر انسان را خواهید دید که بر ابری نشسته و می آید.


 رستاخیز.مسئله نبرد ادیان نیست مسئله حقایق هست.


خورشید خاموش میشود پسر انسان را میبینید که بر فراز ابرها می آید تا حقیقت را بگوید چه معنایی میدهد

گارد نگرفتن بیخود درون. بلکه سرشار از قوت و پایه آهن محکم ایمانی. تزلزل رخ نمیدهد


  زیبا یا هر نوع صورتی که همه خلقت خداست و زیبایی اصل درون آدمست که آدمی گوید چه سیرت زیبایی دارد که در صورتش هویدا گردیده

فانوسید که درونتان ذخایر پر شدن معنوی و علمی هست.انسانی که از دانش پر بشود مانند دانشی به خدمت بشریت و نفع بشریت و گوهری هست تابان که در اطراف آن ذهن ها از آن پر میشود.

 جامعه بزرگ با گفتمان هم اندیشی و تمیز دادن آن به مخاطب راه رود همه در نظم صلح و رضایت خدا پیش میروند رضایت خدا و خوشنودی خدا ارجحیت دارد. زیرا آرام کننده قلوب خداست.

تفکر.تحقیق.احترام به تجربه ها.و زنجیره تجربات و دیدن ها در همه عقاید و تفکرات و زنجیره کردن

اصولان همدردی و درک مسائل در اشتراکات برای آنهایی هست که در یک امر یا همدردی میکنند یا  آن را چشیده میدانند یا آنرا درک میکنند.در کل بر اینست کسی که فقر را چشیده فقر را بهتر میداند یا کسی که فقر را درک کرده فقیر را درک میکند کسی که درد را درک میکند دردمندان را درک میکند و کسی که دردمندان را درک کند آن را چشیده مثال کسی که فقر را درک کند کسی که درد بدن را درک کند کسی که دردهای زیادی کشیده و کسی که بسیار درد کشیده  مرگ موت برایش هر چند جدایی سخت باشد با هر کسی که درد مرگ را چشیده همدردی میکند گاهی مثال درد مرگ درد دندان شکستن دندان مثال موت موت مثال درد استخوان شکن.اما اگر خدایی که مهربانست آنگونه که تجربه کنندگان مرگ گویند مثال در تصادف روح قبل خارج شده این را مثال رحمت مهربانی خدا دانند.و آنکه شریر است  خندد گوید پس موت درد ندارد.حال نهیب ملک الموت خود برای انست که آنکه شریر است  و شرارت پیشگان در خود بلرزند یا صدای لرزاننده برای فراخواندن شخص متفاوت هست  و موت حیات آنها فرو ریزد.اگر خدا مهربانیست خدا عادل هست عدالت خدا مو را از ماست میکشد.اگر مهربانی حقیقت هست عالم موت حقیقت هست که هست.مثال دریچه نور خواب خود در سگان ریز سگ جهش زننده ریز مشعل آن رنگ های تعریف ناشدنی زیبا.یا تعریف سخت عالم نامرئی و عالم مرئی .پرش سگ درشت تر و نتوانستن گرفتن و شخم زمین.اینهم تجربه موت خواب انگیز هست.و توسل کنندگان موت برگشته دیده با ارزش انسانی.که باید  ها را میگویند و خب تجربه آنها بسیار هست. احترام به ارزش تجربه کنندگان مجری با  تجربه امور و دقت عملکرد و پردازش آن هر عقیده و عقایدی این موت را میبینند.تا دریچه نور عالم برگشت.نوری که بین زمین تا آسمان کشیده میشود شعله های زرد رنگ آیا یا نورهای زیبا ی احاطه کرده تصور ان بسیار زیباست در بین زمین تا آسمان کشیده میشود و مشعل بود سرعت بسیار زیاد در این حلقه تا آسمان.خب این خواب بود اما بسیار زیبا بود.یا رفتن به یک بلندی دیدار.در خواب بعدی. اما اولی جالبتر بود دومی بسیار مثل موت که به مادر گفته شد آیا من زنده ام گفت زنده ای فهمیدم در این حد بود.که فکر نمیکردم هنوز اینجا هستم.خب این میشود گفت خوابی بود بسیار عجیب. و البته خواب اول بسیار عالی. پس این هم درک کردن آنها که حتی ممکنست تا مدتها در آن فرو روند تجربه سخت.تجارب عجیب و متفاوت.همه به این امر میرسد احترام به گفته ها و ارزش اینکه آنها برگشتند تا تعریف کنند آنچه دیدند با هر عقیده و هر مذهب و تفکر فکری.

تفکر بر نجات دهندگان و چرایی برخوردها...گذری بر تاریخ

چرایی تاریخی آنهایی که برای نجات بشریت آمدند و بعد آن امورات بر آنها واقع شد و دشمن نجات دهندگان شدند و کام مرگ را خواستند لجبازی و حسد و غرور و تکبر ابزار شیطان هست. غرور از خود برتر بینی در برابر خواست خدا. و تکبر بر امیال قدرت مادی و زمینی.حسد از چه از نجات خود.آنهم برای افرادی که نه سود مادی میبردند بلکه جانشان را برای انسانها دادند تا نجات یابند و درد کشیدند زجر و مصائب را تحمل کردند برای نجات و اراده جلال خدا و مخلوقات سرافراز در پیشگاه ملکوت الهی باشند.و چرا دوستداران خود را دشمن پنداشتند و بعد آن بر  حقیقت دیر دست یافتند یا اگرم در آن زمان دست یافتند شک و تردید و همرنگ شدنو استقلال فکری را از دست دادند شجاعت را.همه اینها از ابلیس سرچشمه میخورد و بعد تقصیر خدا انداختند . چون تقصیر خود درون انسان از آن نفس های سراب انگیز را دریافتند.و بد فهمیدند بد برداشت کردند و شک کردند.و مثال ها و امثال ها و کتب را بخوبی درک نکردند زیرا سنگینی آن زمانبندی داشت.پس  آنی در این راه به هدایت و منزلگاه ابدی ملکوت الهی میرسد که  در برابر خواست خدا سر تعظیم  بر آسمان گذارد و زمین را تعظیم نکنند زیرا تعظیم بر زمین تعظیم بر شیطان و تعظیم بر آسمان تعظیم بر مشیت اوست.آمین