حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

قلب تپنده

قلب تپنده اگر ریشه کند

فکر را آغاز سر ریشه کند

قلب تپنده مغز تفکر شعر درون ماست

غزل بیت بیتش سروده ناسروده ماست

اینجا مدار عاشقی پرچین اقاقیاست

کمی برای  شعرم بذر بشو اینجا سرودن ناسروده هاست

Hesam-shafieian

/شمع و شمع ها/

/شمع و شمع ها/

آتش در دل پروانه زدن
چون شمع به روی گلو گردش ایام زدن
شمع دوریست که پروانه بگردد گرد آن
جمع شمعی که سوی جانانه زدن
ماحصل نقطه پرگار جهانیم
خوش آنکه پرگارش دور خوبی بر جهان متبلور زدن
چه تبلور الماس که در دل دیگران خوبی برای دل جانانه زدن


حسام الدین شفیعیان

هنر,قلم,رسالت هنر برای هم,برای تفکر

در پس هر کلمه چو اندیشه کنی  خود حاصل دگری

زتفکر زقلم زنوشتن زهنر چو اندیشه کنی خود هنری

قلم از فکر چو نتراوش کند در بندست بر در از آن چو اندیشه زگفتن زنوشتن چو شوی چون هنری

وگرنه رود مانده بر سر صخره زسنگ خواهد  خفت

چو زگفتن زخفتن زهنر در بر آن رسالت زقلم چون تو شوی حرف زقلم چون هنری

ورنه از ماندنو رفتن چه حاصل زبی اندیشه خفتن زشبو روز

چون تو اندیشه کنی بهر زبهتر زبهتر شدن از بهتر شدن خود زخود زدیگر زآن

زبر از آن برو بر آنی دگر این چو شود هم زهم چو مرحم بشویم آنوقت زهنر زقلم زهم زهر چه نگری چون رسیدن

به بهتر شدنیم

حسام الدین شفیعیان

شهری رویایی

یک سبد شعر برای کلبه ی تنهایی

یک سبد واژه پر از حجم  دردو کمی بارانی

نغمه ای که مرا میبرد با خود به شهری رویایی

آنجا باغبان داشت گلی و گیاهو  دلی دریایی

پشت پرچین اقاقی یک نفر شعر میخواند

از غم واژه کمی  حرف کمی گل میکاشت

جای حرفم نبود طاقچه  ی حجم  هجایای کشیده روی کلمات

پتک انگیز ترین خورد کننده داشت کلمه روی  ردیف

صبح نغمه همی باز طلوع بودو طلوع

شعر من جای کمی واژه کمی حرف میداشت

حسام الدین شفیعیان

خواب زمستانی

شهر خواب بافتنی زمستانی

شهر خواب طولانی چهارراه حروف

آجرهای درهم تکیده ساختمان های غروب

بلواری که میبرد زندگی را جای پنهانی

جایی در شهر مردی میزد تار تنهایی

خزان برگ گرفته شهر درد و غم داشت

اینجا شهر آرزوها کمی حرف میداشت

برای شعرم بافتنی میبافی

آدم برفی ها  همیشه قصه رفتن دارند

حسام الدین شفیعیان