حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/پشت پرچین اقاقیها/

دل دلکنان دل بطلب که دلی داری دست
آری از دست برون یا که خودت گلی داری زدست
زخم بر قلب زدن کار همی آسان بود
کاشت آن گل به دلی که دلش دریا بود
رود شد عشق ولی در پی دریاها بود
پشت پرچین اقاقیا کمی نور زرخ مهتابان بود
شاعر-حسام الدین شفیعیان

دفتر خاک خورده

چراغ مطالعه روی میز خاک خورده

کاغذهای باطله از روزانه های تاب خورده

تاب بلند روی تپه ی  تاب انگیز

آدمک های نیمکره اینور شعرو آنور شعر

سوت دست هورا اشک غم های هیولایی

دودمان دود گرفته از شعر میشد

تاریخ روی میخک تنهایی

روی فرش شعر قرمز ایست بود

چند تکان محکم شعر بیداری

ناسروده ترین قصیده پائیز بود

جایی فراسوی سوسوی چراغ شهر فردایی

قصه تلخ قهوه ای ناخورده

کامو کام جرعه جرعه تاخورده

حسام الدین شفیعیان

سیاره آدمک ها

سوت سوت سوت ایست ممتد شعر

شهر خواب از شعر شعر خواب از شهر

تکان تکان شعر را بتکان

بر روی واژه نقطه نقطه هست نکته

مغز بادامی که تلخی شعر دارد

شیرینی  از کام شعر انگیز دارد

تابلوی سیاه زده از گوشه عکسی

عکس های خواب زده  خواب زدگان زندگان

شعر تاریخچه کهن عصر مدرن

ابیات تازه از تراشه های نوک مدادی

مداد کیبوردی مداد غیر کاغذی

شعر روزنامه های دیروز

دیروز در پس امروز

فردا نگارنده از قصه های تابانی

شعری از جوشش نثر از پیچک جملات

فراسوی طاقچه از خاک شعر

درون شعر تکانی خفته

خفته از سرود سرود سرود

فاصله شعر نقطه دارد

چند شعر فاصله نجومی از سیاره آدمک ها

حسام الدین شفیعیان

عصر زندگی

عصر تمام تاریخ بود

ظهر شعر انگیز غروب تاریخی

میان شب شعر برای شاعری خسته

یا میان روز شعری دل خسته

کلمات شاعری شدن که میبافت بر دل خود کوک زندگی

سرفصل وصله از بهار زندگی

متساوی از  دو قطب  بر زمین

و تساوی از نیمکره از شعر بر زمین

پر از گشودن شعر تا سطر اول کلمه از بند جمله

خطوط منحنی از شعر میشد زندگی

یا ریلی از اشعاری در خود بر زندگی

حسام الدین شفیعیان

/شهری در دل قصه/

قصه شب غزلی از صبح داشت

زان پس صبح طلوعی دگری را میداشت

زان زپس روز زنو از روزی

روزی از روز دگر از روزی

بود شهری در دل قصه دگر

قصه های زین پسو غصه دگر

ماه در آینه خورشید میشد

خورشید فلک را دور گردان میشد

زان زروزی زبعد از روزی

شبو شبهای دگر آمدو رفت

قصه آمدنو رفتن ما اینگونه

بر چرخ فلک قصه همی گردش نو

زین پسو پس زفردایو زفرداها دگر از روزگار

نقطه همی زسطر جمله همی سطر به سطر نو میشد

نو زپس روز دگر دیروز بود

ماضی از بعید خود حال میشد

قصه شب چو خوانا میشد

در پس روز دگر روز دگر سطر به سطر شعر میشد

شاعرانه در دل قصه تپید نوری نو

نور از قصه همی نو میشد

شعر از واژه دگر بارش بارانی شد

قصه در رنگین کمان شور میشد

شور خود واژه روشنایی از نور میشد

آخر نقطه سر خط چو شعر نو میشد

حسام الدین شفیعیان