حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

شورانگیز-شب شکن-شهر قصه ای دگر...

مروارید چون به صدفهایی دل بسته

در خود بر صدف از این شعر گل بسته

میرانی و میخوانی از این بیت غزلها

شور انگیز بشو تا بخوانی سرفصلها

=========

میان هفت سپر تا دور گردون

بیا تا جمله خوان از  شعر  بخوانیم

غزل را وصف در شعر جمله خوانیم

برای یکدگر مرحم شویم ما

میان شب شکن  خورشید بگردیم

===========

برای شهر آواز میداد کلاغی قصه ای پرواز میداد

نبودش یک غار غار خوش حسابی

عجب شهری عجب شب  در  قافیه ها شب گذر بندیم

بند بند جملگان شعری  زنو خوان

میان آسمان رنگین کمان شو

بباران ای غزل شعری دوباره

برایم هست کنجی آشیانه

چو پرواز از به بند از بند جسمیم

نداریم این قفس بر تا آشیانه

گذاریم جسم و روح را  خود ببر شیم

برای  یکدیگر مرحم دگر شیم

برای نقطه ها سر خط نویی

برای قصه ها فصلی دگر شیم

=============

حسام الدین شفیعیان

/نثر بر پیچک بر مهر ورزیدن/

خان به خانو سطرو سطر برگ صد از برگ دگر

دفتر از یک به صد سطر به خوانی چو به سطری چو تفکر بکنی
چون تراوش به ذهن از تفکر بکنی
خود تراشیو تراوش زافکار زبهتر بنمایی
چون نمایی زخود در درون خود نمای برون از درون تراشیدن از مهر
ور به سمتی به شمالو جنوبو مغربو مشرقی
مشرق از هر طرف چون بنگاری نگاری چو شرفمند به دیدن بر جهان
چه سمتی چه سویی بهتر از خود تراشیدن خود در کوزه ی این زندگانی
چون بتابانی از دور پیچک زذهنت زرویش زمهرورزیدن
خانه خانه به پیچک کنی در دل هم زمهر از نگاریدن از مهر ورزی
نقطه هم شکن از قلم از قندو غزل خوان بشوی
غزل از نثر به هم تابیدن پیچک از این نثر درون شکوفایی حرف
حسام الدین شفیعیان

/قطعه ای برای سرودن/

چند بلوک و چند چهارراه
هیاهوی خاموش عکس کودکان در خاک
صدای گریه صدای خنده
صدای مات زنده ها برای تابوت ها
عجیب سکوتی دارند مردگان
انگار با خود تمام ارزوهایشان را به خواب برده اند
حسام الدین شفیعیان

/پشت پرچین اقاقیها/

دل دلکنان دل بطلب که دلی داری دست
آری از دست برون یا که خودت گلی داری زدست
زخم بر قلب زدن کار همی آسان بود
کاشت آن گل به دلی که دلش دریا بود
رود شد عشق ولی در پی دریاها بود
پشت پرچین اقاقیا کمی نور زرخ مهتابان بود
شاعر-حسام الدین شفیعیان

دفتر خاک خورده

چراغ مطالعه روی میز خاک خورده

کاغذهای باطله از روزانه های تاب خورده

تاب بلند روی تپه ی  تاب انگیز

آدمک های نیمکره اینور شعرو آنور شعر

سوت دست هورا اشک غم های هیولایی

دودمان دود گرفته از شعر میشد

تاریخ روی میخک تنهایی

روی فرش شعر قرمز ایست بود

چند تکان محکم شعر بیداری

ناسروده ترین قصیده پائیز بود

جایی فراسوی سوسوی چراغ شهر فردایی

قصه تلخ قهوه ای ناخورده

کامو کام جرعه جرعه تاخورده

حسام الدین شفیعیان