چرایی تاریخی آنهایی که برای نجات بشریت آمدند و بعد آن امورات بر آنها واقع شد و دشمن نجات دهندگان شدند و کام مرگ را خواستند لجبازی و حسد و غرور و تکبر ابزار شیطان هست. غرور از خود برتر بینی در برابر خواست خدا. و تکبر بر امیال قدرت مادی و زمینی.حسد از چه از نجات خود.آنهم برای افرادی که نه سود مادی میبردند بلکه جانشان را برای انسانها دادند تا نجات یابند و درد کشیدند زجر و مصائب را تحمل کردند برای نجات و اراده جلال خدا و مخلوقات سرافراز در پیشگاه ملکوت الهی باشند.و چرا دوستداران خود را دشمن پنداشتند و بعد آن بر حقیقت دیر دست یافتند یا اگرم در آن زمان دست یافتند شک و تردید و همرنگ شدنو استقلال فکری را از دست دادند شجاعت را.همه اینها از ابلیس سرچشمه میخورد و بعد تقصیر خدا انداختند . چون تقصیر خود درون انسان از آن نفس های سراب انگیز را دریافتند.و بد فهمیدند بد برداشت کردند و شک کردند.و مثال ها و امثال ها و کتب را بخوبی درک نکردند زیرا سنگینی آن زمانبندی داشت.پس آنی در این راه به هدایت و منزلگاه ابدی ملکوت الهی میرسد که در برابر خواست خدا سر تعظیم بر آسمان گذارد و زمین را تعظیم نکنند زیرا تعظیم بر زمین تعظیم بر شیطان و تعظیم بر آسمان تعظیم بر مشیت اوست.آمین
بازخورد و عملکرد پیروان ادیان ها نشانه خط و مشی آنهاست.آنها با پیروی از آن دین و عملکرد پیشوای آن دین و پیشوایان آن خود را به سبب اخلاقی و رفتاری نزدیک آنها میکنند.مثلان بخششگری. محبت.مهربانی.گذشت. رافت.و اگر غیر این عملکرد باشد و خطایی از آنها سربزند و حالا غیر آن باشند به سبب آن پیشوایان نیست اما وقتی کسی از آئینی پیروی میکند یعنی مثلان صلیب خود را برداشته یا کتاب قرآن را برداشته و هر دینی که اصول اخلاقی خود دارد نسب به آن مورد ارزیابی قرار میگیرند اگر شما محبت و مهربانی کردید و برخورد معکوس دریافت کردید اول باید این محبت را به خدا و پیشوایان آنها داشته باشید اما غیر آن اصول اخلاقی اگر از پیروان آنها دریافت کردید یعنی یا یدک کشیدن نام آن دین را دارند یا خنثی هستند یا اصلان متعلق به آن دین نیستند و از سود جویی و امیال زمینی بر خواسته هایشان بر آورد آن دین در آمدند.پس برخورد یک دین مدار بر آن دین باید مثلان غرور تکبر نخوت نباشد زیرا این عملکرد ارزیابی میشود مثلان در انواع مختلف آن.اما این عملکرد منفی نشان ضعف ایمانی هست که باید قوی شود.مثلان اگر کسی پیرو دینی باشد بعد پیشوای آن دین بنیانگذار دین را قبول نداشته باشد به آن دین کافر هست.کافر به معنی انکار آن و کافر به آن دین یعنی قبول ندارد و لی خود را به آن دین میخواند .ولی حب به سایر مثلان حواریون امامان بعضی افراد همه امامان و حواریون را یکسان دوست دارند حواریون وفادار یا همه امامان و فرقی نمیگذارند بعضی ها هم هستند حب بیشتری نسبت به شخصیت آن دین دارند این دیگر مسئله شخصی هست حب و محبت میتواند به همه یکسان باشد میتواند به شخصی حب بیشتری باشد این دیگر مسئله شخصی و فکری آن فرد هست اما مگر میشود پیشوا و بنیانگذار یک دین را دوست نداشت و بعد خود را در ان دین پنداشت این با عقل جور در نمی آید.و اول همه حب و دوستی خدا از همه مهمتر هست.
هرگاه قومی در خواب ماندو در غفلت در عذاب بلند میشوند و هر گاه در خواب مانندو در شک در یوق بندگی در اورده میشوند و همه اینها در ایام های تاریخ اتفاق افتاده هست و اما بدترین نوع غفلت غفلتی هست که در شرمندگی از بیدار شدن در شخص دیگر از پیام خواهد بود.زیرا در این غفلت ماندگی در خواب و همه اینها بصورتی در هم پازل خواهد بود و البته دشمن تیز دندان منتظر خواب غفلت هاست تا شاد شوند در اراده زمینیشان.و البته در این امر آنی که خواب ماند در انکار ماند انکار شود. و البته آن ایمان سود ندهد و فایده ای جز در یدک کشیدن نداشته باشد مگر آنکه در قبل آن بیدار شود و البته امورات واقف بودن در بهر کشیدن پرده غفلت کشیده از بهر بیداری میشود و همانگونه که سست ایمانی مثال خانه عنکبوت میشود زیر یوق دنیا در سپردن زیر چکمه های یوق در برابر اراده خدا ایستادن میشود و هر کسی خود را خدایان نامد بر اراده خدا سبقت گیرد و از خدا داناتر و حکمت را در و طرح و کار را فقط متن باشد در اینکه بیشتر از خدا میفهمند خواستگاه شده قوم میشوند در انکار و اما آن پیام آور بسیار افشاگر در امورات میگوید و تعاقب کننده هست و اصول فکری و عملی و آنچه به او محول هست کاملان فرق دارد.پس آنکه در آسمان انکار ماند در زمین هم انکار ماند و هفت طبقه زیرو رو شود باز آنان که در شک بی ایمانی انکار بمانند در تعاقب بیدار شوند و فرمانبرداری پیام آور فرق با خط مستقیم از همانچه که میداند و عمل میکند خواهد بود.
چه کسی میتواند هم پادشاه نفس خود گردد هم شاه قلمروی درون خویش آنکه در پادشاهی نفس خود بر نفس شاهی قلمروی درونش خادم پادشاه عالم گردد و چه کسی میتواند بذری کند از درون خود که ریشه آن درون نفس خود کشته از امور زمینی به امور بنیادی اصل رسیدن به رضایت خدا شود و چه کسی بند از بند تنش را از تاریکی پاک نماید آنکه تن خود را از بدی خواستن پاک نماید و چه کسی تواند بر نفوس وساوس خود غالب آید آنکه فانوس درونش را بر روشنایی دیدگانش بر محرومین و بر مظلومین بگشاید تا جهت آن در رضایت خدا باشد و چه کسی خود را تاج جلال دهد وقتی تاج جلال او در تاج جلال محرومین عزت زندگی درست گیرد و چه آنکه در ملکوت عزتمند باشد و در نظر مردم حقیر و آن که در نظر مردم سرافراز و در نظر ملکوت سر به افکنده از شرم.پس راه همه عزت و سرافرازی راه خلوص نیت رضایت خداست در رضایت درستی و درست راه را پیمودن زیرا نوری که مسیری درست را بگشاید نوریست که از بدی مبرا شود و در نور ساکن شود و از بدی نفرت کند و در خوبی سبقت کند زیرا آنچه که میکند در ان راه هدفمند شود و آنچه هدفمند شد درست ریشه گیرد زیرا هر چه از خشم فرود آید در خشم خشک شود مگر آن خشمی که در راه صیانت و عبادت خدا باشد غیرت از خشم مبرا شود و خشم در غیرت سوزد و خشم جوشش در درستی گیرد و قسمت الک آن خشم جای خشونت خشم بر خاموشی خشونت از آن گیرد زیرا خشم آتش هست و آتش خشم آتش درون از خاموشی آن بر قسمت خشم غیرت وار آن یعنی خشمی که فرو نشیند تا روشنایی درون بر خشم آب شود پس چه خشمی ماند که فرو ننشیند مگر بر نبرد درست نبرد درستی خشم بر ابلیس هست زیرا ابلیس مقصر هست نه اینکه خشم بر شخص گرفته شود بلکه خشم بر نفسی که اسیر ابلیس شود گرفته میشود تا شخص اسیر نفس ابلیسانه نشود و نفس او نور شود و نور درستی هم شود تا نور درون تن روشن از درستی گردد و نور درستی روشنایی بر نفس گیرد و تاریکی کم گرددو درون برون عمل نیکویی دهدو میوه های خوب ببار آردو ماحصل آن محصول درستی شود زیرا خشمی که بر ابلیس رود با خشمی که بر تن انسانی رود یعنی مبارزه با امیال بد و درون را پر ساختن از خوبی.زیرا تقصیرات بر تقصیر نفس اسیر ابلیس هست و خداوند نور هست عشق هست و در ان تاریکی ذره ای نیست.زیرا خداوند درستی هست و تاریکی هست که درستی را دوست ندارد زیرا آنچه درست هست نیکوست و آنچه درست نیست زشتی از نفس انسان هست که او را به بدی میکشاند بدی در انسان از تعلقات امیال نفسانی بر حقو حقیقت هست و در این خشم چیره شدن یعنی نفس را روشنایی دادن نهیب زدن بر درون خود تا درون به نور منور گردد و نور به پیمودن مسیر نجات تا تعادل از نفس و تعقل از عمل و تفکر از نظر و نظر از بینش و بینش از الک و الک از تمیز دادن و روح جریان روشنایی گرفتن از عمل و غضب بیخود جای آن بر غضب بر درون کوبیدن تاریکی و بذر روشنایی ماحصل بر تفکر و تفکرات مثبت بر حرکت و حرکت بر جوشش و جوشش بر کوشش و کوشش به کوبیدن و جستن و جستن به جویندگی و جویندگی به پویایی و کمال به دانایی و حد دانایی به خواستن و خواستگاه آن یعنی رضایت خدا.
ای که در خود بیخبر از درون خود میجنگی در نیک و بد از درون خود در جنگی از خود برون درون تو انجمنی در انجمن درون خود تو نیکو صفتی گر نیکو صفتی درون را نیکویی دهد اول ز درون خود پاک شدن روان شود در جنگ خیر و شر درون و برون درست شود و اگر درون تاریک برون روشن بطالت هست اما درون روشن برون روشن درستی هست پس درون سازی نمود آن اعمال هست و اعمال نمو کند بر آرامش انسانی زیرا آنکه خالص بشود خصلت خوبی گیرد در خصلت بد فزونی نگیرد در خصلت خوب اگر روشن گردی در خصلت خوب تو ابر مردی و ابر مردی آنست که ظلم نکنی و ظلم کردن یعنی بدی و اگر حامی مظلوم گردی خداوند حامی تو میگردد و اگر حامی ظالم گردی ظالم چیزی بر تو نیفزاید چون ظلم تاریکیست پس آنی که در ظلم سکونت کند در ظلم میمیرد و در گناه و آنکه در نور ساکن شود در نور اگر بمیرد در نور به سرافرازی آید زیرا آنی که در ظلمت بمیرد در ظلمت درون مرده و آنکه در درستی بمیرد در درستی سرافراز شود.راهنما شود و هدایت درون گیرد و هدایت کننده خود بر ساختن خود و دیگری شود اگر از خودسازی به دگر سازی رسد و از اگر دگر سازی از خودسازی آید نهال دیگری به درستی جوش خورد نه برد نه ببرد نه به امیال نفسانی خود از درستی ببرد.زیرا اگر بی تفاوت باشیم بی تفاوتی مارا در خود میخورد و آنکه خورده نفس خود شود در بدی خورده در خاکدان بود و بیهوده رفتو بیهودگی گرفتو نگرفت بال پریدن به درستی بلکه در خود به انکار بمرد در خود بیخود از بی حاصلی در یک قاب هم درون خود برون خود درون دیگری برون دیگری نماندو بیهوده به خاک رفت و روح متعالی نشد.شمع خوبان همه شمعیست که روشن گردد بر دل روشنایی چو خوشتر زاعمال گردد و از همی خفتنو بی حاصلگی در خواب بماند هر کسی که در خواب غفلت ماند.چو بخود زآدمی انسان شدی و از آدمی به انسان سازی در تفکر چو حاصل سازی انسان همی شد و آدم همی شد که در خود جستن و از این جستن خود دگری را جستن زنجیره بگردد همی در خوبی آنکه حاصل ببرد از این راه به درستی به فانوسی گردد نزد خداوند سرافراز و هر کسی از مهربانی خسته در نفس خود واگشته در حاصل خوبی و مهربانی حصاری نیست که جز حصار ساعت شنی که مقوا درون آن گذاشته شود و پر شدن آن توقف کند.